#تارا_پارت_76


بازدم عمیقم را از سینه خارج کردم و خیره به خیابان های شلوغ شهر در فکر یافتن مادرم بودم.



لحظه ایی غفلت، مادرم را از من گرفت.

حتم داشتم که کار رز و حامد است، باید از این زن می ترسیدم؟

نه! ترس در کار و حرفه من جایی نداشت،حتی اگر حریف قدری چون رز مقابلم خود نمایی می کرد....



عجب از حامد که با قاتل مادرش سالها زندگی می کرد!



بهترین راه نزدیکی به رز و دخترک گم شده اش، قراردادی بود که برای رو نمایی از طرح های جدید بسته بودم، بود و بس.





با توقف ماشین دستی به لباس هلیم کشیدم و استوار وارد شرکت شدم.



این زن در شجاعت و زیرکی سنگ تمام گذاشته بود، سالها بود که با زکاوت خود بزرگ ترین شرکت مد را اداره می کرد.



اکثر کارمندان شرکت به رسم ادب می ایستادند و خوس امد می گفتند.



#126





کلافه از شلوغی اطراف و بی خوابی شب گذشته، مستقیم وارد اتاق رز شدم.



با دیدن دختر ها در اتاق ابروانم بالا رفت، عجیب بود که کایا را بین انها نمی دیدم.



تک تک ایستادند و سلام دادند.

میان این دختر ها جسارت و نگاه تیز جمیلا قابل تحسین بود.

عجیب، شجاعو در عین حال زیبا بود.

پیکو قوی بود و شجاع اما عصبانیت و کنترل نداشتن روب اعصابش کمی باعث دردسرش بود.

تک به تک مقابلشان ایستادم و با لبخند مصنوعی دست دادم.

هانا مظلوم ترین میان این پنج دختر بود، ساده و بی الایش!



نانسی مهربان و خوش قلب بود اما در عین حال زیرک و کنجکاو!



رز با مانند همیشه فوقولاده و جسور مقابلم ایستاد و به کرمی دستم را فشرد.



شجاعت از چشمان این زن می بارید...





ـ خوش اومدی دیوید.



روی مبل چرم کنار جمیلا نشستم و دستانم را اطرافم گذاشتم.



ـ ممنونم رز، کارها چطور پیش میره؟



ـ خوبه، امروز کارلوس مدل ژراح جدیدش رو پیدا کرد



ـ جدا؟



ـ اره، کمی برگذاری مسابقات کار هارو عقب انداخت اما به سرعت نور در جلو میریم....



ـ الان کجاست؟



ـ سالن فیلم برداری...



ـ کدوم مدل رو انتخاب کرده؟



باز دم عصبی جمیلا را حس کردم و به روی خودم نیاوردم...



ـ مشهور نیست،از چهره های جدید استفاده کرده



ـ پس کار ها اداره میشه



ـ به سرعت نور شریک، به سرعت نور!



#127



لبخند معنا داری به رویش پاشیدم و ایستادم.



ـ خب الان کارلوس کجاست؟



ـ اتاق فیلم برداری...


romangram.com | @romangram_com