#تارا_پارت_73
از پیکو فاصله گرفت و مقابل جمیلا، و به نوبت هانا و نانسی ایستاد و چکشون کرد.
روی پاشنهپا چرخید و دوباره به سمتم اومد.
ـ همه شماها زیبا هستین اما من تورو انتخاب کردم دختر جون، این موهای بلند و خرمایی، این چشم های کشیده و سیاه همه و همه در کنار معصومیت نگاهت ادم رو به خودش جذب میکنه.
نگاهی به سرتاپام انداخت و ادامه داد:
ـ از اون گذشته هیکل خوبی هم داری.... تو واقعا زیبا هستی.
با هر کلمه ایی که به زبون می اورد تعجبم بیشتر می شد.
اون به من گفت زیبا !
#118
چند بار پلک زدم تا از خوابی که می دیدم بیدارشم...اما نه !
این خواب نبود، در واقعیت محض بذای اولین بار یه نفر به من گفت زیبا. اکثر آدم های اطرافم می گفتن که چهره معمولی دارم. فقط پیکو بود که می گفت وقتی می خندم با نمایان شدن چال گونه هام با نمک می شم و دلش می خواد گازم بگیره !
ناخوداگاه لبخند عمیقی روی لب هام اومد.
کارلوس با چشمای گرد دستش رو بالا آورد و روی گونه هام گذاشت.
ـ وای خدای من این جارو ببین....
چرخید و با همون تعحب که ذوق هم چاشنیش کرده بود رو به رز که با یه لبخند ملیح نگامون می کرد گفت:
ـ هی رز اینو ببین چقدر با نمک میشه وقتی میخنده!
صدای خنده بلند رز و به دنبالش دخترا توی اتاق پیچید. لبخند روی لب های خودم هم عمیق تر شد.
چرخید و م دستمو گرفت، عینکش رو روی بینیش جابجا کرد و گفت:
ـ همین امروز فیلم برداری رو شروع می کنیم. با داشتن جواهری مثل تو طرح های من مثل بمب توی عرصه مد صدا میده!
دستمو کشید و به سمت در رفت، شوکه بودم و توان انجام هیچ کاری رو جز اینکه دنبالش برم نداشتم.
بین راهرو های شرکت چرخ میزد و بلند بلند رو به هرکس که مقابلمون می اومد میگفت:
ـ هی تو بدو کاملیا و دار و دستشو صدا کن بفرست اتاق گریم...
کاملیا دیگر که بود! از بین صحبت هایش تنها این را متوجه شدم، از اینکه زبانی که حرف می زد را متوجه نمی شدم عصبی بودم.
ـ هی هی استفان، توام برو بچه های ظبط رو جمع کن بگو استدیو رو حاضر کنن....
نگاه پر از تعجب مرد مقابلم باعث خجالتم می شد.
نه تنها او بلکه هرکس که مقابلمان سبز می شد شوکه مرا نگاه میکرد.
کم کم احساس می کردم که مچ دستم درحال کنده شدن است که خداراشکر دستم را رها کرد.
کمی مچم رو ماساژ دادم و به اطرافم نگاه کردم....
#119
یه اتاق که ظاهرا مخصوص گریم بود!
آیینه های بلند و کوتاه سر تا سر اتاق نصب بود و روبرشون صندلی های کوتاه گذاشته بودن.
چند تا زن مشغول اماده کردم چند تا دختر بودن، موهای بعضی هاشون با بیگودی پیچیده شده بود چهره هاشونو با اون ماسک های روی صورتشون شبیه جن کرده بود!
خندمو قورت دادم و به کارلوس نگاه کردم.
نفس گرفت و رو به یکی از اون دخترا گفت:
ـ کامی بیا که جواهر امسال رو پیدا کردم.
زن دست از کار کشید و به سمتمون اومد. متعجب از حرف های بینشون و چهره متعجب زن غربی روبروم اب گلومو با ترس قورت دادم و پشت کارلوس قایم شدم. از همه بدتر نگاه خیره و عجیب بقیه دخترا ازارم میداد.
کم کم تعجب چهره زن از بین رفت و با لبخند به سمتم اومد.
#120
وای نه بازم فرانسوی! اخه من چجوری به اینا بفهمونم که زبونشون زو متوجه نمیشم!
romangram.com | @romangram_com