#تارا_پارت_70
ـ خوب موقعه ایی اومدی کایا
ـ چطور مگه؟
#111
نگاهی به رز انداخت و گفت:
ـ داشتیم درمورد کار صحبت می کردیم.
نگاهم رو از دامن سفید و صندل و پیراهن گلبهیش گرفتم و روی صورتش خیره شدم، موهای بسته بهش می اومد.
ـ خوب نتیجه؟
این بار رز جواب داد:
ـ طبق قرار دادم با شریکم اخر هفته باید بنر مدل بره روی بیلبرد ها و بعد از اون به فاصله یک هفته شو طرح های جدید برگذار بشه.
کفش های پاشنه ده سانتی براق مشکی در کنار اون لباس ساده و شیک مشکی جلوه خاصی به پوست سفید و چشماهش بخشیده بود.
این زن با وجود چهل سال سن هنوز هم زیبا بود.
ـ پس زمان کمی داریم
ـ دقیقا کایا! باید هرچه زود تر دست بجنبونیم.
یکم بعد ،هانا/نانسی و پیکو هم به جمعمون اضافه شدن.
قرار بر این شد که صبح فردا برای انجام کارای اولیه به آتلیه رز سر بزنیم و اندازه هامون برای طرح های جدید ثبت بشه.
من/ پیکو/ هانا و نانسی تیپ اسپورتی داشتیم تنها جمیلا بود که مثل همیشه استایلش رو حفظ کرده بود، جمیلا همیشه خانومـو باوقار بود، درست برعکس ما!
ناهار دو در کنار هم سرو کردیم و باز به اتاق هامون برگشتیم.
از روی کنجکاوی به اتاق های همدیگه سر زدیم، تمام اتاق ها یک مدل و چیدمان سفید داشت .
تنها اتاق من بود که به رنگ ارغوانی چیده شده بود.
رنگش رو دوست داشتم. یه تخت/ کمد و میز آیینه با پرده بلند توری که پنجره هارو میپوشوند وسایل اتاق هارو تشکیل میداد.
شب که ندیمه ها برای شام به سراغمون اومدن همگی در کنار هم به طبقه پایین رفتیم.
در کمال تعجب کنار رز/ اهورا و حامد که قبلا ملاقاتشون کرده بودیم مردی رو دیدم که حدودا هم سن و سال رز می خورد و جوان بود. اما سفیدی های کنار شقیقه هاش با لبخند روی لبش همخوانی نداشت.
با تک تکمون دست داد و به زبان خودمون خوش امد گفت.
مرد خوش مشرب و مهربونی بود.
میز شام تنوع بیشتری نسبت به میز ناهار داشت.
مرغ بریون/ پلو/ دلمه/ استیک و حتی چند تا از غذاهای محلی شهر خودمون هم بود.
سالاد و دسر که دیگه جایی برای تعریف از میز باقی نمیذاشت.
همه چیز عالی بود، رفتار های مادرانه رز با تک تکمون، تا صحبت از عمل مادربزرگ در اولین فرصت!
رز و حامد در صدر میز نشسته بودن، در کنارشون اهورا /نوید/ پیکو و من و در مقابلمون ، نانسی/هانا/ جمیلا نشسته بودن.
#112
چیزی از حرف هاشون سر در نمی اوردم انکار درمورد کار صحبت می کردن.
اما جالب بود که برای احترام به ما عربی صحبت می کردن.
رزـ نوید این سری بچه ها خوب بودن؟
ـ اره خداروشکر
اهوراـ بابا سال دیگه قرار کجا بریم؟
romangram.com | @romangram_com