#تارا_پارت_68


دلش آرامشی ماندگار را طلب می کرد.

آغوشی گرم از جنس خانواده.....



به محض ورود به خانه خدمه با خوش رویی از آنها استقبال کردند .



رز_ آماندا اتاق دختر ها آماده شده؟



± بله خانوم همه چیز طبق خواست شما آماده شده.





چرخید و با نگاه نافذ مخصوص به خود رو به دختر ها گفت:



+ اگر مایلید به اتاق هاتون راهنمایی بشید تا بعد از دوش و رفع خستگی ناهار صرف بشه ؛ نظرتون چیه دخترا؟



دخترها نگاهی به یکدیگرانداختند و با تایید حرف رز همراه خدمه ها؛ راهی اتاق هایشان شدند.





( دیوید )





بطری الکل مقابلش را به دیوار مقابلش کوبید و فریاد زد.





_ پس اون همه نگهبان اونجا چه غلطی میکردن.



صادق ترسیده سرش را پایین انداخت و پاسخ داد:



_ آقا بخدا اصلا نفهمیدیم چی شد .





چنگی به یقه لباسش زد و گفت:





± پس من برای چی به تویه مفت خور آشغال پول میدم.

گند زدی صادق گند زدی به همه چیز؛هم مادرم از چنگم رفت و هم دخترا.

الان فقط از جلوی چشمم گم شو تا خونتو نریختم.



#108





صادق ترسیده از خشم و سرخی چشمان دیوید از اتاق خارج شد.



خود را روی مبل رها مرد و نفس گرفت.

حدص می زد تمام این کار های برنامه ریزی شده زیر سر چه کسی باشد.



نگاهی به تلفن همراهش که زنگ می خورد انداخت و کلافه بازدمش را خارج کرد.

دکمه اتصال را فشرد و پاسخ داد.



_الو



± هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی تو ؛ مگه نگفتی همه چی درست پیش میره و تحت کنترلته دیوید؛ پس اون دخترا الان تو خونه رز چه غلطی می کنن؟





+ داد نزن هارون درستش می کنم نگران نباش.



_ دیگه حالم از این وعده های بی سر و ته ایی که میدی بهم میخوره.



+ فکر نمی کردم اینجوری بشه.



_ صد بار نگفتم اون ماده ببر وحشی رو دست کم نگیر تو به تنهایی از پس اون زنو شوهر بر نمیای دیوید.





_ خودم گند زدم ؛خودمم درستش میکنم.

فقط الان روی عصابم نرو لطفا .



صدای بوق اشغال پوزخند را روی لب هایش آورد؛ پوزخندی زد و تلفن را کنارش انداخت.





شقیقه هایش را فشرد و با خود گفت:

اونا که مسابقه رو باختن پس چرا همراه رز به فرانسه رفتن!




romangram.com | @romangram_com