#تارا_پارت_62


هانا_ با پولی که بهمون میدن میتونیم مامادربزرگ رو عمل کنیم.





پیکو کلافه دستی به صورتش کشید و گفت:



+ ما همیشه ارزوی یه زندگی اروم رو داشتیم بچه ها.

این راهی که داریم واردش میشیم دردسر داره.



رفتن عکس هامون بعنوان مدل روی مجله و بیلبرد ها باعث میشه نتونیم مثل یه ادم معمولی توی شهر بچرخیم.





نانسی+ دوری از شهرمون....



هانا+ یه کشور جدید و زبان جدید!





جمیلا+ جون مادربزرگ ارزشش بیشتره مگه نه دخترا؟



#99





یک به یک جمله جمیلا را تایید کردند.





بعد از گرفتن تصمیم نهایی لباس هایشان را با لباس عادی تعویض کردند.

هر پنج دختر با تیپ تاپ اسپرت و شلوار لی تیره و بستن موهایشان از اتاق خارج شدند.



از سالن شلوغ اجرا خارج شدند و به کمک ماشینی که به مراسم امده بودند به هتل بازگشتند.

هانا نانسی و جمیلا خستگی را بهانه کرده و به اتاق هایشان رفتند.

اما کایا و پیکو به بهانه هواخوری در لابی سفارش قهوه دادند و منتظر شدند.



کایا نگاهی به چهره غمگین و بینی سرخ پیکو انداخت و فاصله میانشان را پر کرد.



او را در اغوش کشید و با لحن ارامی لب زد:





+ پیکو ناراحت نباش دیگه دلم میگیره.



_ متاسفم کایا



+ چرا تاسف؟



_ بخاطر من داره زندگی همه از هم میپاشه.



_ همه ما با رضایت کامل پا توی این راه میزاریم.



+ اینارو به منی که از ارزوهات خبر دارم نگو.



_ این قسمتی از زندگی ماست پیکو نمیتونیم مانع اون بشیم.



± دلت برای مامانت تنگ نشده؟



کایا نگاه دلگیری به رویش پاشید و فاصله گرفت.



_فرارنکن کایا.... انقدرم بی انصاف نباش.

بهش زنگ بزن.

گناه داره دختر اون مادرته یه عمره تر و خشکت میکنه.





_ اوف پیکو بس کن توروخدا توکه از زندگی من خبر داری چرا این حرفو میزنی.



+ چون ارزوی مادر دارم.



از وقتی دست چپ و راستمو شناختم فهمیدم بی کس و کارم و ننه بابام تو یه تصادف مردن.



احمق چشماتو باز کن و ببین هزار تا ادم دیگه مثل من حسرت دارن اما تویه خر! قدر مادرتو نمیدونی.





_ اون فقط اسم مادر رو یدک میکشه!



+ هرچی که باشه بازم چه بخوای چه نخوای اون مادرته.


romangram.com | @romangram_com