#تارا_پارت_60






شکست را نبیند....

لبخند روی لب های دیوید را نبیند...



اما سوزش قلبش را نمیتوانست نادیده بگیرد.



افراد مقابلش را کنار زد و حرکت کرد...



بدنبال او دختر ها نیز از صحنه خارج شدند.



به اتاق مخصوص تعویض لباس هایشان رفتند.



در اخر هانا وارد اتاق شد و در را قفل کرد.



پیکو روی صندلی کنار اتاق نشست و میان هق هق اش نالید:





+ نتونستیم .... حالا من چیکار کنم.

چطوری برگردم و جواب مادربزرگ ام رو چی بدم.





کایا مقابلش زانو زد....



با آن لباس بلند کار سختی بودـ



#97





به خود مسلط شد و نفس گرفت.

دست های پیکو را میان دستانش گرفت و گفت:



+ پیکو امیدت رو از دست نده



_ نمیتونم کایا... من فقط مادربزرگم رو توی دنیا دارم.

اگه عمل نشه میمیره...

منم میمیرم؛ طاقت ندارم کایا نمیتونم.





+ میدونم عزیز دلم اما چاره چیه.



هانا_ ما اون همه تلاش کردیم اما...



نانسی+ اما باختیم



جمیلا-- اجرای اما از اونا خیلی بهتر بود.



پیکو ایستاد و فریاد زد:



+ اما اونا برنده شدن.



با کوبیده شدن درب اتاق بحث خاتمه یافت.



هانا پشت در ایستاد و گفت:



+ کیه؟



رز_ هانا در رو باز کن لطفا



هانا وحشت زده به دختر ها نگاه کرد و گفت:



+ رز اومده!



کایا_ در رو بار کن هانا



+باشه





به محض باز شدن در رز وارد اتاق شد و در را پشت سر خود بست.



نگاهی به حال اشفته دخترا انداخت و گفت:


romangram.com | @romangram_com