#تارا_پارت_54
_ خاک بر اون سرت کنن که یه جو احساس نداری...
± برو بابا احساس رو بزار در کوزه ابشو بخور بدبخت.
فکر این باش فقط سه روز تا مسابقه وقت داریم و هیچ غلطی نکردیم...
لبخند عمیقی میهمان لب های دیوید شد خیره به مانیتورزمزمه کرد.
خوبه حداقل یکی مغزش کار میکنه!
کایا به پیشانی اش کوبید وگفت:
_ وای حالا چی کار کنیم.
جمیلا_ من یه فکرای دارم... اگه حال دارین بیاین بریم سالن تمرین.
کایا± باشه شماها برین من لباسمو عوض کنم میام.
دختر ها در تایید حرف کایا به نوبت از اتاق خارج شدند.
کایا نفسش را کلافه بیرون داد و سویشرتش را از تنش بیرون کشید.
دیوید با یک لبخند خبیث دخترک را نگاه میکرد.
کایای ساده لوح بی خبر از دوربین مخفی داخل اتاق شروع به تعویض لباس هایش کرد.
دیوید دستش را زیر چانه اش زد و خیره به تن برهنه کایا لب زد:
یه بدن افتاب نخورده سفید...
مکثی کرد و ادامه داد:
و سایز هفتاد!!!!
یه هیکل فوقولاده بی نقص جون میده برا مادلینگ!
#92
پوزخند روی لب هایش به خنده بلندی تبدیل شد و لیوان هاوی وتکا را سر کشید.
به محض خروج کایا از اتاقش تلفن را در دست گرفت وکنار گوشش قرار داد.
_ الو
±حواست بهش باشه
_چشم اقا
±مثل سری قبل نشه صادق!
_ نه اقا خیالتون راحت.
± منتظر خبرت هستم.
_ چشم اقا
بدون هیچ جوابی تلفن را قطع کرد و کنارش انداخت.
دکمه های ابتدایی پیراهنش را باز کرد و سرش را به پشتی کاناپه تکیه داد.
پلک هایش را بست تا کمی آرامش بگیرد.
( کایا )
romangram.com | @romangram_com