#تارا_پارت_52
_ کجا....
± به خونه تو... خونه پدریت..
_ چی! چطور ممکنه اونجا رو چطور میشناسه ؟
± نمیدونم!
چنگی به موهایش زد و دور خود چرخید.
_ باید یکاری بکنی... تا دیر نشده تارا رو هوشیار کن وگرنه انالیا از چنگت درش میاره....
#90
( دیوید. )
نگاه ریزی به اطرافش انداخت و کارت را مقابل حسگر گرفت.
در باز شدو داخل رفت.
سکوت اتاق را تنها صدای برخورد کفش هایش با پارکت های اتاق میشکست.
روی کاناپه کنار اتاق لم داد و به مانیتور مقابلش خیره شد.
هدفون را روی گوش هایش گذاشت و روی حالت های افراد حاضر در اتاق دقیق شد.
با صدتی تلفن همراهش نگاه از مانیتور گرفت هدفون را کنار زد.
دکمه اتصال را فشرد و منتظر صدای طرف مقابلش شد.
_ الو
±بگو میشنوم...
_ دختره پیدا شد؟
خیره به مانیتور مقابلش شد.
± اره نگران نباش...
_ چشم ازش برندار خودت میدونی چقدر برام ارزشمنده...
±حواسم بهش هست...
_ به چیزی که شک نکرده؟
± نه ... احمق تر از این حرف هاست... اون اصلا به رز نرفته!
_ فرصت اینکه مثل رز باشه رو نداشت... به موقعه جداشون کردم.
± مثل مادرش احمق و سادست... فکر میکنه من ازش خوشم میاد...
_ بخوای نخوای باید اینطوری فکر کنه وگرنه دردسر درست میکنی.
± چی میخواد بشه مثلا...
_ رز نابودت میکنه... اون یه ماده ببر زخمیه!
بهت هشدار میدم دیوید رز و حامد رو دست کم نگیر...
± نترس
_ این ترس نیست یه هشداره....
± گفتم که دختره عقل ناقصش رواز مادرش سارا به ارث برده.
romangram.com | @romangram_com