#تارا_پارت_48
±اشکالی نداره بگذارید پای نگرانیشون.
به نظر من بهتره زود تر برگردیم تا هتل رو منفجر نکردن.
***************************
( پیکو. )
متعجب از بوق اشغال تلفن را پایین اورد و رو به جمیلا گفت:
_قطع کرد!
+ خوب حق داره با این داد و فریادای تو گوشش اسیب ندیده باشه شانس اوردیم.
_ من این حرفا حالیم نمیشه پوستشو غلفتی میکنم دختره پرو تلفنو رو من قطع میکنه!
هانا جلو رفت و شانه هایش را مالید.
_پیکو اروم باش الان سکته میکنی.
نانسی خجالت زده نگاهی به رز که بهت زده به پیکو نگاه میکرد و لبخند خجولی به چهره خندان دیوید زد.
_ببخشید توروخدا پیکو خیلی با کایا جوره واسه همین نگرانش شده.
#85
دیوید نگاه معانا داری به رز انداخت و لبخند زد.
پیکو کلافه تلفن را روی تخت انداخت و مقداری از اب قند داخل لیوان را نوشید.
********************
( کایا. )
ی سرعت از لابی گذشت و مقابل اسانسور ایستاد .
با احساس حضور کسی در کنارش به چهره خونسرد اهورا نگاه کرد.
_ میترسی؟
± نباید بترسم؟
_ بیخیال دختر اون دختر بچه موفرفری انقدر ترس نداره که!
صدای خنده بلند کایا در اسانسور پیچید.
_شما نمیدونید اون دختر موفرفری وقتی عصبانی بشه چه اتیشی راه میندازه.
± شما پنج تا دختر تنهایید؟
_ بله
± پدری ؛ مادری!
_ نه نداریم!
سکوت کرد و به شمارش طبقات خیره شد.
به محض باز شدن درب اسانسور قدم تند کرد و به سمت اتاقش رفت.
romangram.com | @romangram_com