#تارا_پارت_47



مرد جوان به ساختمان خیره شد.

مگر میشود که خانه مادرش را نشناسد.

خانه ایی که مادرش را پنج سال از او دور کرده.

نقاب بی تفاوتی به چهره اش زد و پاسخ داد:





_ نه نمیدونم.



_یعنی چه بلایی سر صاحب این ویلا اومده؟

عجیبه نه نگاه کنین تمام ساختمون سوخته.





لب باز کرد که جواب دهد اما با صدای تلفن همراهش دهانش بسته شد و دکمه اتصال را فشرد.





_ الو اهورا



+ جانم مامان



_ کایا پیشه تویه پسرم.



نگاهی به دخترک که هنوز مسخ ساختمان بود انداخت و پاسخ داد‌:





_ اره مامان چطور؟



+دوستاش هتل رو روی سرشون گذاشتن!

دیوید گفت اخرین بار با تو دیدتش که از هتل خارج شدین.





خنده بلند اهورا توجه کایا را جلب کرد.



#84





_ نخند پسر زهره ترک شدم بخدا.

گوشی رو بده بهش ببینم.





اهورا تلفن را به سمت کایا گرفت.

کایا سوالی تلفن را گرفت و کنار گوشش قرار داد.

با صدای جیغ گوش خراش پیکو چشم هایش گشاد شد و تلفن را در فاصله از گوشش قرار داد.





_ دختره نفهم سر خود کجا بلند شدی رفتی تو.

میمردی یه خبر بدی؟



+پیکو



_زهرمار پیکو زلیل مرده من اخر از دست تو جون مرگ میشم.



_پیکو داد نزن!



+ داد میزنم انقدر داد میزنم تا گوشات کر بشه.



_یه دقیقه به من گوش بده!



± گوش بدم که چی بشه هان که داور مسابقه بهم بگه خانوم رفتن گردش!



_ببخشید عزیزم یادم رفت خبر بدم.



± اوه نه بابا!

که یادت رفت.... اخی عزیزم

من این حرفا حالیم نیست کایا یالا همین الان برگرد هتل.

دختره خنگ تو نگفتی اون پسره ورت داره ببرتت ناکجا آباد کی بدادت میرسه!





کایا شرم سار از گفته های بی وقفه پیکو و چهره متعجب اهورا تلفن را قطع کرد.





_ من معذرت میخوام... پیکو عصبی میشه متوجه نیست چی میگه.

romangram.com | @romangram_com