#تارا_پارت_46


_خب میتونی حدودا بگی کجا مد نظرته؟



_ خب اره راه رو تقریبا به خاطر دارم.



_ خب پس من گوش به فرمان شما هستم خانوم محترم.





کایا لبخندی زد و به خیابان کناری اشاره کرد.



_ از این طرف لطفا...





اهورا صبور به راه هایی که کایا نشان میداد میرفت.



با خود میپنداشت اگر او بداند که خواهرش است چه رفتاری از خود نشان میدهد؟!





با فریاد کایا با وحشت پایش را روی پدال ترمز فشرد.





_همینجاست!



هر دو با چشمان گرد خیره یکدیگر بودند‌.





با صدای بوق متمدد ماشین های پشت سرشان به خود امدند‌.





کایا خجالت زده سرش را پایین انداخت‌.



اهورا خنده ارامی کرد و ماشین را کنار خیابان پارک کرد.





_ اروم تر دختر نزدیک بود به کشتنمون بدی.



_ببخشید....نمیخواستم بترسونمتون



#83





نفسش را خارج کرد و کمربندش را کنار زد.



_اشکالی نداره



کایا ماندن را جایز ندانست و از ماشین خارج شد.

و باز مانند همان روز مسخ ساختمان سوخته مقابلش شد.

خود نمیدانست چرا به آن مرد غریبه اعتماد کرده است!

نمیدانست چه نیرویست که او را به سمت این خانه میکشد‌.





اهورا بهت زده به ساختمان مقابلش نگاه کرد و به کایا خیره شد.



_ تو میخواستی بیای به این ساختمون متروکه!





بدون اینکه نگاه از ساختمان بگیرد پاسخ داد.



_اره.... حس میکنم قبلا اینجا اومدم.



اهورا اب گلویش را با صدا قورت داد و در جواب کایا گفت:



_چطور ممکنه! شما که گفتین اولین بارتونه به این کشور اومدین.



_ درسته! همینش برام عجیبه. من حتی زبون ادم های این شهر رو نمیفمم اما باور کنین توی ذهنم از همین جا میتونم نقش و نگار درون این خونه رو ببینم.



سردرگم و گیجم... تصویر مبهمی از یه زن و مرد و یه دختر بچه از ذهنم کنار نمیره...





روی پاشنه پا چرخید و رو به اهورا گفت:



_ شما نمیدونید صاحب این خونه کیه؟


romangram.com | @romangram_com