#تارا_پارت_45
کفش های اسپرت سیاهش را پوشید و دستی به شلوارک سیاهش کشید.
ایستاد و با یک لبخند اخرین نگاه را در آیینه به خود. انداخت و از اتاق خارج شد.
همزمان نگاهش با فردی اشنا گره خورد.
اهورا_ سلام صبحتون بخیر.
_سلام صبح شما هم بخیر باشه. اتفاقی افتاده ؟
اهوار گیج گفت:
_ نه چه اتفاقی!
_ حال مادرتون خوبه ؟
اهورا با لبخند معنا داری زد و گفت:
_ بله حالش خوبه نگران نباش.
_خوب خداروشکر.
_روزتون بخیر.
از کنار کایا گذشت اما در قدم دوم با صدای دخترک ایستاد.
_ ببخشید.
_بفرمایید؟
_ شما اینجا رو میشناسین!
_ کم و بیش بله.... چطور؟
_میتونم خواهش کنم منو تا یه جایی ببرین.؟
اهورا با لبخند نگاهی به چهره خجول دخترک انداخت و گفت :
_با کمال میل!
#82
کایا خوش حال ۵دقیقه فرصت خواست تا اماده شود.
به اتاقش بازگشت و لباس هایش را با شلوار لی روشن و پالتوی کرم رنگی تعویض کرد و از اتاقش بیرون زد.
طبق قرارش با اهورا به لابی رفت و بابت تاخیرش عذرخواهی کرد.
_سلام ببخشید منتظر موندین.
_اشکالی نداره.... بفرمایید.
کایا همراه اهورا از لابی خارج شد.
اما میان راه با دیدن دیوید که کنجکاو به انها نگاه میکرد.
چشمانش را درکاسه سرش چرخاند و به راهش ادامه داد.
_ سوار شو لطفا کایا.
کایا سرش را تکان داد و سوار شد.
romangram.com | @romangram_com