#تارا_پارت_44




( رز )





نگاهی به چهره پر بهت پسرش انداخت و رو به حامد گفت:





_ اسرار نکن حامد!





حامد کلافه دستی به صورتش کشید و گفت:





_ از خر شیطون پیاده شو.





_ اصلا حرفشم نزن حامد باید حقشو کف دستش بزاری.





اهورا به خود امد و گفت:





_ مامان جان عجولانه تصمیم نگیر.



مرده انالیا بدرد ما نمیخوره....





_ هرچی از زندش بهمون خیر رسید برا هفت پشتم بسه.



باید تقاص مرگ ایگیت و سالها بی کسی دخترمو پس بده‌.





_ میدونم مامان جان کاملا حق با شماست.



اما به این فکر کنید لطفا که از طریق اون زن میتونیم رد هارون روبزنیم.





رز ارام شد و نگاهی به چهره ارام حامد انداخت و گفت:





_ خیله خب! قبوله....





اهورا. خیره به مادرش شد و گفت:



_ باورم نمیشه اون دختر تارا باشه.





رز غمگین نگاهی به پسرش انداخت.





_ اما من باور کردم..... چهره اون دختر دقیقا مثل پدرشه.



اون چشمای سیاه رو خوب به خاطر دارم....



#81





*********************





(کایا)





تیشرت ورزشی گلبهی رنگش را بتن کرد و مقابل ایینه ایستاد.





سر خوش از خواب کامل شب گذشته ترانه ایی را زیر لب زمزمه میکرد.



دستی میان موهای مواجش کشید و باگل سر ساده ایی ابشار سیاهش را بالای سرش جمع کرد.




romangram.com | @romangram_com