#تارا_پارت_36
*****************
پیکو عصبی نگاهی به هانا انداخت و تقریبا جیغ زد.
_اونطوری نه!
هانا ترسیده در جایش ایستاد و گفت:
_چرا حیغ میزنی!
پیکو دندان هایش را روی هم سایید و به سمتش یورش برد.
میان راه کایا کنترلش کرد و گفت:
_هی پیکو اروم!
پیکو_ این خنگ بی مصرف عصابمو ریخت بهم!
این ۱۶ باریه که دارم این حرکتو براش توضیح میدم باز اشتباه انجام میده!
نانسی قهقه بلندی سر داد و کنار سالن نشست.
جمیلا سری از تاسف تکان داد و کنار نانسی نشست و بطری اب را بالا برد.
#پارت68
پیکو_ نمیخواد این قسمتو تو بری کایا انجام میده پاشو از روی صندلی جیگرمو خون کردی هانا پاشو از جلوی چشمم برو اونور.
صدای قهقه نانسی و جمیلا بلند شد.
هانا نگاه چپی به پیکو انداخت و زبانش را دراورد.
پیکو درجوابش شکلکی در اورد.
کایا با صدای بلند خندید....
صدای قهقه دختر ها تمام سالن تمرین را در بر گرفته بود.
با صدای آشنایی سکوت کردند و به درب ورودی خیره شدند.
_اینجا چخبره خانوما! صدای خندتون تا لابی میاد!
کایا خنده کوتاهی کرد و گفت:
_سلام اقای سعد!
سعد جلو رفت و عینک آفتابی اش را کنار زد.
_سلام کایا و باقی خانوما!
تک تک با لبخند پاسخ دادند.
پیکو_ وای نمیدونید توی این کشور غریب چقدر از دیدن شما خوش حالیم!
ازاینکه یکی زبون مارو متوجه میشه احساس خوشایندی بهم دست میده.
سعد لبخند بزرگی زد و گفت:
_من هم از اینکه بانوانی که از کشور خودمن رو انقدر موفق میبینم خوش حالم.
جمیلا_ ممنون نظر لطفتونه.
#پارت69
سعد_ خوب ادامه بدین چرا ایستادین!
دختر ها نگاهی به یکدیگر انداختند.
romangram.com | @romangram_com