#تارا_پارت_35
دخترک های جوان و پر شوری که از رویا هایشان برای یکدیگر میگفتند.
اما بی خبر از سرنوشتی که در انتظارشان بود ارزوی پوچ در ذهن خود پرورش میدادند.
دخترک ها فراموش کردند.
که زندگی روی های متفاوت دارد!
گاهی زیبا و رنگارنگ است مانند درخشش خورشید میان رنگین کمان ارزو های شیرین .
و گاهی سیاه از نفس و طمع است مانند سیاهی شب.!
#پارت66
رز کلافه در اتاق قدم میزد...
حامد_ رز اروم باش عزیزم هنوز که اتفاقی نیوفتاده!
_اگه اون تارا باشه چی! اگه انالیا بازم ازم بگیرتش چی!؟
هان؟ بگو حامد... من اون دنیا جواب سارا رو چی بدم؟
_نگرانی تو بیخوده! من حداکثر تا آخر این هفته نتیجه ازمایش رو برات میارم.
_عجله کن حامد. وقت نداریم.!
_خیله خب باشه . تو الان اروم باش.استرس اصلا برات خوب نیست.
رز بی توجه به هشدار حامد به چهره شوهرش خیره شد و گفت:
_دیدی چقدر شبیه آرمان بود!
حامد نا امید به رز خیره شد و گفت:
_اصلا شنیدی من چی گفتم؟!
رز لب هایش را روی هم فشرد و اجازه داد اشک هایش فرو بریزد.
_کمکم کن حامد... سالهاست توی اتیش دوری از دخترم میسوزم.
تارا شاید هم خون من نباشه!
شاید من بدنیاش نیاورده باشم.
درسته که من مادر واقعیش نیستم.
اما با تمام اینها بازم میگم که اون دختر منه.!
#پارت67
حامد شانه های رز را در دست گرفت و ارام و شمرده گفت:
_بهت قول میدم اگر اون تارای گمشده تو باشه.
اجازه نمیدم دیگه هیچکس ازت جداش کنه رز اینو بهت قول میدم.
رز تنها در جواب همسرش با لبخندی محو میان اشک زد.
رز دخترک نوجوانی بود که سرنوشت بازی های بزرگی با او کرده بود.
گناه کرده بود اما خود میپنداشت که بزرگترین تاوان گناهان دوران جوانی اش را دختر کوچکش تارا پس داده است.
حال با دیدن کایا و شباهت های آن دختر به پدری که هرگز از وجودش باخبر نبوده!
شکی بزرگ در دل دارد که کایا همان گمشده دوران جوانی اش تارا باشد!
romangram.com | @romangram_com