#تارا_پارت_31
جمیلا به میزی اشاره کرد و گفت:
_دخترا اون که رز و دیویدن! اما اون مرد جوان کنارشون کیه،؟؟
کایا نگاهی به رد دست جمیلا انداخت و گفت:
_نمیدونم! اما خیلی با رز صمیمی برخورد میکنه!
پیکو منو را بست و گفت:
_شاید شوهرشه! به ماچه اصلا بیاین انتخاب کنین . من اسپاگتی میخورم .
یه امشبرو گور بابای رژیم!
هانا_ اخ گفتی! منم اسپاگتی میخورم.
نانسی_ من خوراک میگو!
جمیلا_ استیک میخورم...
کایا_ منم اسپاگتی میخورم دخترا!
گارسون بعد از گفتن خوش امد و گرفتن سفارش از میز دختر ها دور شد.
پیکو_میگم کایا...
_جان؟
_واسه مرحله بعد چیکار کنیم؟ خیلی حساسه!
هانا_ تیم هلند ، المان و ما موندیم!
_فعلا خیلی گشنمه مغزم کار نمیکنه!
اما بعدا حسابی باهم دربارش فکر میکنیم.
نانسی_ زمان زیادی نداریم فقط دو روز وقت داریم.
جمیلا_ انقدر نگران نباش یکاریش میکنیم.
اهان اونجا رو ببین! غذا ها رسید.
#پارت60
با رسیدن سفارش ها سکوت حاکم میز دختر ها شد.
هر کس مشغول خوردن شد ...کایا چنگالش را میان ماکارانی ها چرخاند و به سمت دهانش برد.
اما لحظه ایی نگاهش با دیوید برخورد کرد.
میزی که دیوید سر ان نشسته بود درست مقابل کایا بود. و خیلی خوب چهره خندان دیوید را میدید.
لحظه ایی اتفاقات داخل اسانسور برایش تداعی شد و اشتهایش را از دست داد.
عرق سردی پشت کمرش نشست و چنگال را داخل ظرفش گذاشت.
از اینکه مقابل این مرد ضعف نشان داده بود از خودش متنفر شد.
با صدای پیکو از نگاه از ظرفش گرفت.
_هی کایا چرا نمیخوری؟
_چیز...چیزی نیست! میخورم!
تره ایی از موهایش را پشت گوشش زد و مقداری از اب لیوان را نوشید.
#پارت61
سرش را پایین انداخت و ارام مشغول شد.
******************
romangram.com | @romangram_com