#تارا_پارت_28
ضربان بلند قلبش خبر از حال ملتهبش میداد و بس.
وارد اتاق شد و به در تکیه زد، هنوز هم شوکه بود و اتفاقات چند دقیقه پیش را باور نداشت.
دستان لرزانش را بالا اورد و روی لب هایش کشید.زانوانش خم شد و تکیه به در سر خورد و روی زمین نشست.
سرش را میان دستانش گرفت و نفس عمیق کشید.
با یاد اوری قرار تمرینی که با دختر ها داشت خود ایستاد و از خیال دست کشید.
سعی در فراموشی داشت، اما مگر میشد!
دوش کوتاهی گرفت و لباس هایش را با ست تاپ و شلوارک لیموی، مشکی تعویض کرد،مقابل آیینه ایستاد و موهای نم دارش را بالای سرش جمع کرد.
کفش های ورزشی سیاهش را به پا کرد و از اتاق خارج شد.
نگاهی به راهروی خلوت انداخت و به سمت اسانسور رفت.
#پارت53
ارام قدم برداشت و وارد اسانسورشد.
با یاد اوری اتفاق چند ساعت پیش با چندش چشم هایش را بست و دکمه لابی را فشرد.
با توقف اسانسور سلانه سلانه خارج شد و به سمت سالن تمرین مخصوص گروهشان رفت.
با دیدن دختر حا در حال گپ و گفت بیحوصله لبخندی زد و جلو رفت .
_سلام.
پیکو_باز خواب موندی؟!
نانسی_چرا دیر کردی کایا؟
هانا_حتما گوشه کنارا خوابش برده دیویدم جان فشانی کرده رسوندش اینجا!
صدای خنده بلند دختر هاسالن را لرزاند.
جمیلا_یه دیقه زبون به دهن بگیرین تا خودش بگه!
کایا نگاه تندی به هانا انداخت و در جواب همه گفت:
_حموم بودم طول کشید!
پیکو_بله خب! این جنگلی که تو داری! ۳ ساعت وقت میخواد شستنش .
نانسی_اشکالی نداره! بیایین شروع کنیم که امروز از اینجا جم نمیخوریم.
وقت نداریم دخترا فرداشب مسابقس!
هانا_فرداشبو در بریم میریم نیمه نهایی!
پیکو_جلسه پیش هندحذف شد.
جمیلا_اره ،مونده هلند؛ بلژیک،المان و ما!
پیکو_ باید نهایت تلاشمونو بکنیم.
جمیلا نگاهی به کایا انداخت و گفت:
_چرا ساکتی کایا !
کایابی حوصله نگاهی انداخت و مشغول گرم کردن تنش شد.
_چیزی ندارم که بگم!
#55
دختر ها شوکه به کایای ارام و بی حوصله نگاه انداختند.
romangram.com | @romangram_com