#تارا_پارت_27
#پارت50
بی تفاوت به دیوید با فاصله ایستاد و دکمه پنج را فشرد.
با یاد آوری متلکی که در پایان اجرا بارش کرده بود آتش گرفت و داغش تازه شد.
قبول داشت که به او کمک کرده است، اما باور داشت او حق توهین و خورد کرپن سخصیت او را مقابل ملیون ها بیننده نداشته است.
با فکر اینکه حال مردم چه فکری در موردش خواهند کرد پلک هایش را روی هم فشرد.
باید تلافی آن متلک را در می آورد.
سرش را بالا اورد و باچشمان به خون نشسته به دیوید که بیخیال به شمارش طبقات خیره بود گفت:
ـ چرا اون کارو کردی؟
دیوید گنگ سرش را تکان داد و گفت:
ـ متوجه نشدم! از چی حرف میزنی؟
ـ خودتو به اون راه نزن، خوبم میدونی از چی حرف میزنم.
ـ باور کن نمیفهمم از چی حرف میزنی.
ـ چرا منو بردی توی اتاقم؟ با چه جازه ایی به من دست زدی؟
دستانش را در هم قلاب کرد و لبخند زد، لبخندی که کایا را آتش می زد.
ـ واسه چی میخندی؟
ـ هیچی!
ـ جواب منو بده عوضی چرا همش دنبال اینی که به من ظربه بزنی، له کردن شخصیت من چه لذتی داره اخه....
با یک قدم فاصله میانشان را پر کرد و میال دندان های کلید شده اش غرید:
ـ چه غلطی کردی؟
#پارت51
تکانی به تن ظریف کایا داد و گفت:
_با توام...چند دقیقه پیش که خوب زبونت کار میکرد، چرا لال شدی!
کایا شوکه از وضعیت پیش امده گفت:
_برو کنار
دیوید نزدیک تر شد و گفت:
_چرا،؟ نکنه خجالت میکشی!
کایا دستانش رو روی سینه دیوید فشار داد تا عقب برود اما بی فایده بود!
این اولین باری بود که یک مرد را انقدر نزدیک به خود حس میکرد و خجالت میکشید و از رفتار چند دقیقه پیشش شرمسار بود.
مانند اهویی که در چنگال شیر اسیر باشد ترس وجودش را برداشته بود و قفسه سینه اش با شتاب بالا و پایین میشد.
بی حرف خیره نگاه یکدیگر بودند ؛فاصله میان صورت هایشان تنها یک بند انگشت بود.
گویی ان همه نزدیکی موضوع اصلی را از یادشان برده بود!
با ترس به سیب گلوی دیوید خیره شد و نگاهش را بالا کشید.
دیوید اجازه انالیز بیشتر را به کایا نداد و لب هایش را شکار کرد.
با باز شدن درب اسانسور کایا با وحشت از چنگال دیوید فرار کرد و پا به فرار گذاشت.
شاید ان بوسه تنها یک ثانیه بود اما وجود کایا را به اتش کشید.
#52
گویی زمان متوقف شده بود، دخترک توان انجام هیچ عکس العملی را نداشت.
با باز شدن درب اسانسور به سرعت از چنگال دیوید گریخت و به سمت اتاقش دوید.
romangram.com | @romangram_com