#تارا_پارت_26




کایا خجول ایستاد و گفت:





_از سرخی چشم هاتون مشخصه کل شبو نخوابیدین. من واقعا معذرت میخوام . بزارین کمکتون کنم تا اتاقتون بریم و استراحت کنین.



رز با لبخند مانع کایاشد و با شنیدن صدای اشنایی به عقب چرخید.





_مامان!



خیره چهره کنجکاو پسرش شد و گفت:



_علیک سلام اقا اهورا



#پارت48





کایا با امدن اهورا سکوت کرد و بازوانش را بغل زد!





_سلام به یه دونه مامان خودم. اینجا چیکار میکنی این وفت صبح! وقت داروهاته... صد بار نگفتم انقدر به خودت فشار نیار.

نه دیگه اینطوری نمیشه! باید به بابا شکایتتو بکنم!



رز خنده بلندی سر داد و گفت:



_اووو چه خبرته پسر! اروم تر من فقط اومده بودم کمی هوا بخورم که کایا رو توی لابی دیدم و درباره مراسم فردا بهش چند تا نکته رو تذکر دادم.



اهورا نگاهی به کایای خجول انداخت و گفت:



_سلام..صبحتون بخیر



کایا_صبح شما هم بخیر



رز بازوی پسرش را گرفت و رو به کایا گفت:



_کایا جان من دیگه میرم لطفا روی استراحتت دقت کن!



کایا لبخند محوی زد و سری به نشانه تایید تکان داد.



با رفتن رز چنگی به موهایش زد و کلافه نفسش رابیرون داد.



#پارت49





قدم تند کرد و به سمت اسانسور رفت. با دیدن شمارش اسانسور که هر لحظه بالا تر میرفت کلافه نفسش را بیرون داد و منتظر شد.



بیحوصله دستی میان انبوه موهایش کشید و تمامش را روی یکی از شانه هایش سوار کرد.

مقداری از ان بعلت بلندای بیش از حدش روی صورتش افتاد و چهره اش را زینت داد.



با احساس حضور کسی کنارش نگاهی به طرفش انداخت و با دیدن دیوید چشمانش گرد شد!



از همه بد تر نگاه خیره و لبخند محوی روی لبش برایش جالب بود.



دیوید_صبح بخیر کایا!



کایا نقاب عادی به صورتش زد و ارام پاسخ داد:



_صبح شما هم بخیر!



کایا با دیدن لباس اسپورت تن دیوید به خوبی فهمید که او برای انجام ورزش صبح گاهی از اتاقش خارج شده است.



با باز شدن درب اسانسور بدون توجه به دیوید قدمی برداشت و باذوقی اشکار داخل رفت.



مدت زیادی برای رسیدن اسانسور صبر کرده بود و شوقش طبیعی بود!



دیوید با دیدن شوق کایا ابروانش را بالا داد و خنده اش را کنترل کرد.

کایا زیر چشمی نگاهی یه دیوید که با غرور ایستاده بود و دستانش را در جیب شلوارش فرو برده بود انداخت و مجددا خیره دکمه های اسانسور شد.



جز دیوید همسفر دیگری نداشت.




romangram.com | @romangram_com