#تارا_پارت_25
_خواهش میکنم به کسی درمورد حرف هام چیزی نگین.
#پارت46
رز برای اطمینان بیشتر دختر جوان دست هایش را گرم فشرد و گفت:
_هرچی که امشب اتفاق افتاده بین خودمون میمونه.
کایا لبخندی زد و گفت:
_شما خیلی مهربونین.
رز در جواب دخترک گفت:
_تو من رو به یاد دخترم میندازی. چشم و ابروی سیاه تو منو یاد اون میندازه.
کایا گرم دستش را فشرد و گفت:
_من رو مثل دخترون بدونید ؛ من ارزومه مادر مهربونی مثل شما داشته باشم.
سال هاست توی حسرت محبت مادرانه دارم میسوزم.
قطره اشکی از چشم های روشن رز روی گونه اش فرو ریخت.
گویی با جمله اخر کایا چیزی در درونش شکسته بود.
کایا با بهت به رز خیره شد و گفت:
_ناراحتتون کردم؟
رز به خود امد و با صدای لرزانی گفت:
_نه..نه برعکس خیلی هم خوش حال شدم.
کایا لبخند عمیقی زد و چاله روی گونه اش را به نمایش گذاشت.
رز در دل گفت این چال را از چهره ارمان به خاطر دارد!
کایا برخاست و کنار رز نشست... سرش را خم کرد و بر روی سینه رز گذاشت و گفت:
_میشه یکم یادم بدین مادرا چطوری دختراشونو بغل میکنن!
#پارت47
رز لبش را به دندان گرفت و دستش را روی خرمن موهای سیاه کایا کشید.
کایا سرخوش چشم هایش را روی هم گذاشت و محو نوازش دست رز شد.
خود نیز نمیدانست چرا این زن را دوست دارد!احساسی عمیق نسبت به رز داشت که علتش را نمیدانست.
گویی از سال ها پیش این نوازش را در خاطر داشت و حال برایش یاد اوری میشد!
نفهمید چطور شد که مسخ نوازش دست رز به خواب رفت.
رز با لبخند به چشم های کشیده کایا در خواب خیره شد سایه مژه های بلند دخترک روی صورتش سایه انداخته بود.
هرچه با خود کلنجار رفت دلش نیامد که اورا از خواب بیدار کند.
انقدر خیره چهره چون مهتابش در خواب شد که تاریکی شب جایش را به گرما و نور خورشید داد.
کایا تکانی خورد و پلک هایش را از هم گشود.
نگاهی به اطرافش انداخت و نیم خیز شد.
با دیدن رز که با چشمان سرخ و لبخند محوی خیره نگاهش میکرد اه از نهادش بلند شد و هم چون برق و باد اتفاقات شب گذشته را به خاطر اورد و شرم سار به رز خیره شد.
رز_صبح بخیر کایا...
کایا لبش را به دندان گرفت و گفت:
_ببخشید من دیشب خوابم برد
_اشکالی نداره عزیزم اونقدر اروم و معصوم خوابیده بودی که دلم نیومد بیدارت کنم.
romangram.com | @romangram_com