#تارا_پارت_21



نانسی از شدت خنده کف رختکن نشست و دستش را روی شکمش گذاشت...





جمیلا سری از تاسف تکان داد و گفت:

_کایا این خواب عمیقت کار دستت میده!

اون تورو تا اتاقت برده و تو از خواب بیدار نشدی!!!

اگه بلایی سرت می اورد چیکار میکردی؟



#پارت37





کایا سرش را پایین انداخت و گفت:





_خوب خسته بودم خوابم برد...



پیکو نیشکولی از پازویش گرفت و گفت:





_اخه خل و چل... مگه من نگفتم پاشو همراه ما بیا... واسه چی موندی اخه؟

کایا من از دست تو و این خوابت چیکار کنم...



کایا با اخم بازویش را ماساژ داد و گفت:





_خوب حالا اذیتم نکن!



#پارت38



ان شب هم به خوشی برای دختران جوان گذشت ؛ حال باید برای مرحله بعد تلاش میکردند.



طبق اطلاعاتی که از منشی مسابقه گرفته بودند....از ان روز تا مرحله بعد تنها سه روز فرصت داشتند.



زمان کم بود و تلاش بسیار میخواست.





زمان از ۳ بامداد میگذشت و برخلاف شب های دیگر کایا خواب به چشمانش نمی امد.



کلافه از تختش پایین پرید و از اتاق خارج شد.



شورتک لی کوتاهی به همراه تاپ مشکی به تن داشت.



کفش های عروسکی اش را هم به پا کرد و بیتوجه به هوای سرد پاییز از اتاق خارج شد



#پارت39





تره ایی از موهایش را پشت گوشس زد و در ایینه اسانسور مشغول انالیز چهره اش شد.





اسانسور در طبقه یازدهم توقف کرد... کایا با تعجب به مردی که همسفرش شده بود خیره شد...



اهورا قبل از او به خود امد و سلام کرد.





_سلام...



کایا لبخند محوی زد و گفت:



_سلام...شبتون بخیر



اهورا نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:

_دیر وقته... فضولی نباشه اما جایی میرین میرسونمتون..!



کایا خنده کوتاهی کرد و گفت:





_نه ممنونم... بیخوابی امونمو بریده بود خواستم کمی هوا بخورم.

شما اینجا چیکار میکنین،!؟





romangram.com | @romangram_com