#تارا_پارت_2






******************



(پیکو)



صدای بوق اشغال توی گوشش پیچید. با بهت به تلفن همراهش خیرع شد و زیر لب گفت:



_پیکو نیستم اگه بزارم بخوابی!



بایک نفس عمیق ایستاد و به سمد رخت کن رفت.



هیچ کس جز او در سالن نبود. تعجبی هم نداشت.... این موقعه از صبح را تمام شهر در خواب بودند.





کمدش را باز کرد و سویشرت ست شلواری که به پا داشت را بر تن کرد.



چنگی به پوستر تبلیفاتی زد و از سالن خارج شد.



راهش طولانی نبود بنابراین با یک جهت بر روی دوچرخه اش پرید و رکاب زد .





پیکو دختر نترس و شاد بود. کمتر کسی جرئتش را داشت که این زمان از صبح را در خیابان ها بیاید.



اما پیکو عاشق دوچرخه سواری در صبح خیلی زود بود.





پلک هایش را سرخوش میبست و رکاب میزد.



نسیم صبح گاهی که به صورتش میخورد خوشایند بود.



#پارت5



مقابل خانه ایستاد و سرش را بالا گرفت.



این زمان از صبح کار درستی نبود که در بزند!

برای همین دوچرخه اش را کنار دیوار گذاشت و از درخت مقابل خانه بالا کشید.



وارد بالکن شد... با دیدن در باز لبخند خبیثی زد و جلو رفت.



از میان پرده حریر رد شد و به دخترک غرق در خواب روی تخت خیره شد.



قدمی با احتیاط برداشت وبالای سرش ایستاد.



ساعت از6گذشته بود... دستش را جلو برد و روی دهانش گذاشت.



دخترک با وحشت چشمانش را باز کرد و دست و پا زد.



با دیدن پیکوی خندان دست از تقلا کشید.

پیکو دستش را برداشت و با خنده خود را کنارش انداخت.



_وای خدا خفت نکنه پیکو این چه کاری بود.



پیکو خنده اش را نیمه کار گذاشت و گفت:





_وای کایا قیافت خیلی بامزه شده بود!



کایا مشتی به بازویش زد و گفت:



_کوفت نخند بگو ببینم واسه چی مثل دزدا وارد اتاقم شدی!



#پارت6





با ذوق عکسی رو مقابلم گرفت و گفت:



_ببین کایا... قراره یه مسابقه رقص برگزار بشه!

دیوید لوکاس هم جزء داورای برنامس!






romangram.com | @romangram_com