#تارا_پارت_1
مقدمه....
من یک نفر نیستم !
من بعد های مختلف شخصیتی دارم !
دخترکی آرام و مهربان ...
شیطانی که بلند بلند میخندد و ساکت نمیشود .
دختری معصوم و پاک
بدجنس و سنگدل
آدمی سالم
مریضی روانی
فردی که التماس میکند
و فرد دیگری که از بالا به همه نگاه میکند...
آدمی که خود آزاری میکند
و آدم دیگری که داد میزند بر سر خودش که بس کن حیوان !
خودم را از بین بردی !
#پارت2
غلطی روی تختش زد و عصبی چشم هایش را گشود.
چنگی به موهایش زد و با چشم بسته تماس را متصل کرد.
بدون دادن فرصت به طرف مقابلش شروع به صحبت کرد.
خوب میدانست مزاحم همیشگی اش است.
_خدا بگم چیکارت نکنه پیکو! تو خواب نداری دختر...
دیونه ام کردی! ساعت 5صبحه چی از جونم میخوای اخه!
صدای قهقه بلند پیکو خطی بری روی عصابش کشید...
_زهرمار نخند... قسم میخورم اگه الان روبروم بودی انقدر میزدمت تا خون بالا بیاری!
پیکو_ اول که سلام... صبح بخیر خانوم خوابالو!
خیلی نمک نشناسی!
ادم اینطوری از رفیق ده سالش استقبال میکنه!
#پارت3
_پیکو چی داری میگی! ساعتو نگاه کردی؟
_اووو خوبه خوبه ! چنان میگه ساعتو نگاه کردی انگار چخبر . بیخیال تنبل بیدار شو که خبر توپ دارم.
_بنال!
_نه دیگه! نشد... باید ببینمت...
_پیکو بخدا قطع میکنما!
_اع نه نه نکن...
_مثل ادم حرفتو بزن...
_خوب دارم میگم دیگه... پاشو بیا...
#پارت4
تماس را قطع کرد و تلفن همراهش را خواموش کرد.
بقدری خواب به چشمانش فشار اورده بود که حتی زمان فکر کردن را از او گرفته بود.
این بار اولی نبود که پیکو این چنین او را از خواب بیدار میکرد.
تلفن از میان دستانش سر خورد و روی تشک افتاد.
پلک هایش را بست و دوباره خوابید .
romangram.com | @romangram_com