#تارا_پارت_158




_میدونم پسرم،اما نگرانشم.. تو مادرت رو به اندازه من نمیشناسی اگه کسی دست روی نقطه ضعفش بزاره،تا با خاک یکسانش نکنه ول کن نیست!



شوکه به بابا خیره موندم،اصلا فکر اینجاش رو نکرده بودم!



قبل از اینکه به خودم بیام وارد اتاق شد و در رو بست.



#256





( تارا. )





اینکه رز باهام صادق بود یکم درد داشت اما باعث میشد بهش اعتماد کنم.



تونستن واقعیت درد داره اما بازم روبرو شدن با حقایق بهت جرئت و اعتماد به نفس میده‌ تا محکم و استوار،قدم برداری.





بی اراده و بی دلیل،رز رو دوست داشتم.

مهربان بود و از همه بیشتر کنارش آرامش داشتم.



نمی‌دونم چطور شد که مثل دختر بچه ها توی بغلش خوابیدم.



اما مطمعانم تمام عمرم شبی به اون شیرینی و آرامش رو تجربه نکرده بودم.



طنین دلنشین،لالایی رز قشنگ ترین لالایی دنیا بود برای کنی که حسرت این آغوش رو داشتم.



چقدر خوبه که رز هست،تارا بودن رو با تمام درد ها و زخم های درد ناک و خونینش،ذقبول میکنم.



چون می‌دونم از اینجا به بعد زندگیم،یکی هست که نگرانمه.



یکی هست که دوستم داره و برام مادری می‌کنه...



یکی هست که مرحم زخم هام بشه، وقتی زمین میخورم دستم رو بگیره رو بلندم کنه...



اره...... من، امشب با احساس گرمای آغوش رز تارا بودن رو می‌پذیرم.

.برای تجربه دوباره این آرامش و پیشرفت...تارا بودن رو می‌پذیرم.





صبح وقتی چشم هام رو باز کردم،رز هنوز کنارم بود.



پلک زدم و باور کردم که من دیشب،مادر داشتم!



_صبح بخیر عزیز دلم



لبخند زدم...



_صبح شما هم بخیر



موهام رو روی دوشم ریخت و بینشون دست کشید.



_ دوش بگیر و آماده شو،پایین برای صبحانه منتظرت میمونم.



_ چشم.



بوسه عمیقی روی موهام زد و از اتاق خارج شد.





لبخند حتی یک ثانیه هم از صورتم کنار نمی‌رفت.



خدایا شکرت که این کابوس تموم شد!



#257





(. رز. )



سرخوش از شب گذشته از اتفاقات تارا بیرون زدم و به سمت اتاق خودم رفتم،تا دوش بگیرم و لباس هام رو تعویض کنم.



وارد اتاق شدم،با دیدن حامد غرق خواب روی تخت ابروهام با تعجب بالا رفت.




romangram.com | @romangram_com