#تارا_پارت_150
#242
(. اهورا. )
کافه طول و عرض راه رو رو قدم میزدم و منتظر بودم تا دیوید از اتاق تارا خارج بشه.
اصلا درک نمیکردم چرا به دیدن تارا اومده و آنقدر این مسئله برای اهمیت داره که،باید تارا رو از نزدیک ببینه.
حیف که حرف بابا دست و دلم رو بسته بود و باید مراقب دخترا میموندم،وگرنه خوب میدونستم. چطور با یه رفتار در شأن خودش از این بیمارستان پرتش کنم بیرون.!
این همه سال کار کردنش با مامان کم بود، حالا بلای جونم شده و باید هر روز تحملش کنم.
احساس خوبی رو بهم منتقل نمیکرد،طرز نگاه کردنش،رفتار های مرموز و غیر قابل تحملش اذیتم میکرد.
زیر چشمی نگاهی به دخترا انداختم و کلافه کتم رو روی صندلی انداختم.
دستم رو عصبی رو صورتم کشیدم و باز دمم رو با صدا خارج کردم.
با دیدن مایکل که به سمتم می اومد، با اخم در جواب سلام و خسته نباشیدش گفتم:
_ برای وی اجازه دادی بره داخل،اون هیچ سندی با تارا نداره.
چهره خندونش در هم شد و به دختر ها اشاره کرد و گفت:
_اروم باش پسر چیزی نشده که!
_ جواب سوال من این نیست مایکل بگو برای وی اجازه دادی بره داخل؟
ابروهاش رو در هم کشید و گفت:
_ میگی چیکار کنم؟ نصف سهام این بیمارستان به نام دیوید، انتظار داری بگم ببخشید آقای رئیس حق ندارید برید داخل!؟
تا اومدم لب باز کنم و جواب بدم پیکو ایستاد و گفت:
#243
_ تو چرا اینقدر نسبت به دیوید بد بینی؟ دیوید اصلا آدم بدی نیست،اگه اون شب اون سر راه کایا نمی اومد خدا میدونست الان کایا زنده بود یا نه؟
تای ابروم بالا رفت،قبل از اینکه فرصت کنم جوابش رو بدم جمیلا پیش قدم شد.
جمیلا _. اما من با اهورا موافقم پیکو!
رفتار این مرد اصلا نرمال نیست!
پیکو دستش رو به کمرش زد و گفت:
_ دقیقا کجاش نرمال نیست؟ میشه بگی منم بدونم جمیلا
_ رفتارش رو توی دوره مسابقه همه خوب به یاد داریم درسته؟
نانسی بطری آب رو سر کشید و گفت:
_ حق با تویه جمیلا،اما خب اون به کایا کمک کرد ما نباید این رو فراموش کنیم.
جمیلا کلافه گفت:
_ هر اتفاقی که افتاده باشه من احساس خوبی نسبت به این مرد ندارم. نگاهش،رفتارش همه عجیب و مرموزه!
هانا ترسیده به خواهرش نگاه کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com