#تارا_پارت_146
#234
( حامد. )
شوک حرف های دکتر و وضعیت حال تارا یک طرف و حال خراب رز یه طرف عصابم رو بهم ریخته بود.
هرچقدر جلو تر میرفتیم اوضاع خطرناک تر میشد.
اصلا به ذهنم خطور هم نکرده بود که برای کنترل تارا چنین بلایی رو سرش آورده باشن.
غرق صحبت های دکتر بودم که رز ایستاد،صدای نفس های عمیقش نگرونم میکرد.
ایستادم و بازپس رو لمس کردم. قبل از اینکه ازش سوال کنم بی حال توی بغلم افتاد.
مایکل وحشت زده میز وسط اتاق رو دور زد و روبروم ایستاد.
مایکل_ چیزی نیست نگران نباش،بیارش یه پرستار خبر میکنم.
_ عجله کن مایکل،خودت خوب میدونی رز وضعیت مناسبی نداره.
دستش رو توی هوا تکون داد و از اتاق خارج شد.
رز رو بغل کردم و از اتاق خارج شدم.
دکتر هم گویا نگران حال رز بود،پشت سرم از اتاق خارج شد و تا دم در اتاق خالی راهنمایم کرد.
جسم گرم اما بیهوش رز رو روی تخت گذاشتم و عقب ایستادم.
دکتر آروم جلو رفت و مشغول معاینه رز شد.
نفسم رو کلافه بیرون دادم و دخت رو دور زدم.
نزدیک ترین مکان به رز رو انتخاب کردم و دستش رو بین دستام گرفتم.
دکتر با لبخند عقب رفت و گفت:
_ نگران نباشید،خال همسرتون خوبه. فقط یه افت فشار ساده بوده.
به چشم های بسته رز خیره شدم و زیر لب تشکر کردم.
درب اتاق باز شد و صدای مکالمات مایکل با پرستار همراهش توی سرم پیچید.
نگاهم رو از رز نگرفتم و دستش رو محکم تر بین دستام فشردم.
پنج سال دوری خیلی چیز هارو بهم یاد داده بود.
رز رو میخواستم،به هر قیمتی که بود.
حتی اگه قاتل مادرم هم باشه باز هم میخوام تا آخرین نفسم کنارم باشه.
مهم نیست تو چه شرایطی و کجا،مهم اینه که فقط باشه.
هر طرفم رو که نگاه کنم باشه..
دلم به لبخند های گاه و بیگاهش گرم شه...
هر صبح که پلک هام رو باز کنم صدای نفس های آرومش رو حس کنم.
عادت کرده بودم هر شب بعد از شام تو خلوت دونفرمون از اتفاقات در طول روزمره بگم براش و با لبخند فقط گوش بده.
من مبتلا بودم به بیماری این گل.
من مبتلا بودم به استشمام عطر این رزسیاه !
#235
پرستار نزدیک اومد و بعد از چک نبض رز مشغول رگ گیری برای وصل سرم شد.
بی توجه به اسرار های مایکل برای استراحت بالای سر رز ایستادم و برای اطمینان خاطر و راحت بودن خیالم از گروه ازش خواستم که برای کمک به نوید برگرده به رزسیاه.
سرم رو لبه تخت گذاشتم،اما دست رز رو ول نکردم.
قطرات سرم آروم وارد رگش میشد.
romangram.com | @romangram_com