#تارا_پارت_145
حامد و مایکل هم پشت سرم وارد اتاق شدن،سلام و ارومی به دکتر دادم و روی مبل های چرم مقابلش نشستم.
مایکل نزدیک رفت و فلشی رو که اهورا آورده بود رو به دکترداد.
حامد کنارم نشست و برای گرفتن دستم پیش قدم شد.
دستم رو عقب کشیدم و به دکتر خیره شدم
بابت پنهون کاری هاش ازش دلخور بودم.
حق نداشت منو از حال تارا بیخبر بزاره،اونم با وجود اینکه از حساسیت من نسبت به تارا خبر داره!
دکتر چند ثانیه به مانیتور خیره شد ،کم کن اخم بین ابروهایش جا گرفت و رو به من گفت:
_شما چه نسبتی با بیمار دارید؟
لب های خشکم رو تر کردم و گفتم:
_مادرشم
سری تکون داد و به مایکل نگاه کرد.
مایکل_ شرایط رو که براتون توضیح دادم آقای دکتر،تارا بیمار ویژه و محرمانه محسوب میشه
عینکش رو روی تیغه بینیش جابجا کرد و گفت:
#232
_ توپرونده پزشکی این خانوم ثبت شده در سن پنج سالگی بعلت شوک شدید عصبی یا بهتر بگم اولین جرقه بیماری آریتمی که بیشترین آسیب رو به مغزش رسوندن و باعث تشنجش شده.
پلک هام گشاد و نفس هام سخت شد...
ادامه داد:
_ حدث مایکل در مورد بیماری سندروم هم درسته ، بیماری دختر شما نادره و بین افراد معمولی کم دیده میشه و بهتر بگم اینه که این بیماری بیشتر موروثیه!
آب گلویم رو سخت قورت دادم و پلک زدم،ادامه داد:
در طی حمله های آریتمی،بیمار دچار علائمی و عوارضی نظیر تپش قلب شدید ،تهوع و استفراغ که گاه منجاب سرگیجه،سنکوب و یا ایست قلبی که منجلب مرگ خواهد شد.
مرگ ناگهانی ناشی از ایست قلبی از آریتمی ریشه میگیرد و در صورت وخامت درصد افزایشی ایست و مسدود شدن رگ های قلب را بالا میبرد.
بیماران آریتمی تعداد ضربان قلب در دقیقه را با بیش از صد و پنجاه مرتبه نیز تجربه میکنن، و این خیلی خطرناکه،یکم دیر متوجه شدین اما میشه. با دارو تنفس و فعالیت های ورزشی و شدت حملات احتمالی رو کنترل کرد.
#233
نتونستم بغضی رو که به گلوم فشار میآورد رو تحمل کنم.
اشک از چشم هام چکید تا زیر چونم راه گرفت.
حامد پرسید:
_ همونطور که مایکل براتون توضیح داد ما مدت طولانی رو کنار تارا نبودیم و از بیماریش و حتی تشنجش هم خبر نداریم.
مایکل_ بله کاملا درسته،لطف کنین بیشتر توضیح بدین تا متوجه بشن. تارا تا پنج سالگی بین این خانواده بوده و این یعنی یه بچه عاقل و هوشیار.
عجیب نیست که مادرش رو به یاد نداره؟
دکتر. _ تشنجش دوره پنج سالگی، یکی از علائمش فراموشی کوتاه مدت بوده. و توی پرونده پزشکی هم ثبت شده، این نوع فراموشی های کوتاه مدت با تجدید خاطرات حافظه رو برمیگردونه، اما خب گویا اشاخصی که اون زمان دورش بودن از این موضوع به نفع خودشون استفاده کردن.
حامد_ یعنی چی آقای دکتر؟
_ ببینید،تارا در اون زمان مثل رباطی بوده که بهش دستور بدی و به نحوه احسنت اجرا کنه. متوجه منظورم میشید؟
_ بله، و این یعنی اینکه....
_ یعنی دروغ رو بجای خاطرات پاک شده جایگزین کردن.
جمله آخر دکتر توی سرم پیچید،و اطرافم تار شد.
تجدید خاطرات! اخ خدای من این چه عذابیه...
پس برای همین بود که تارا بعد از دیدن خونه، ایگیت رو به یاد آورده بود....
ایستادم و دکمه های پالتوم رو باز کردم تا بتونم نفس بکشم.
اما ایستادنم همانا و از هوش رفتم هم همانا....
romangram.com | @romangram_com