#تارا_پارت_141



تارا آروم پلک هاش رو بست اما قفسه سینه آروم تکون می‌خورد و خیالم رو راحت میکرد.



دور از چشم افراد در حال تمرین از خلوت ترین تونل ها به سمت خروجی پشت ساختمون حرکت کردیم.



به محض خروج از ساختمون و برخورد نور به چشم هام، دستم رو جلوی صورتم گرفتم و به اطرافم نگاه کردم.



اهورا پیاده شد و در ون رو باز کرد.

وقت رو تلف نکردم و به کمک مایکل تخت رو وارد ون کردم و بالای سر تارا نشستم.

مایکل هم مقابلم نشست و نبض تارا رو چک کرد.

نفسش رو آسوده بیرون داد و اشاره کرد که اهورا در ون رو ببنده.



به حرکات دست مایکل رو قفسه سینه تارا دقیق شدم و پرسیدم.



_ حالش خوبه؟



_خوبه نگران نباش



_ چرا چشم هایش بستست؟



_ بیحاله،اثر دارو هاست،نگران نباش!



_ خوبه خدارو شکر



سکوت کردم و به چهره آروم تارا توی خواب خیره شدم.

چه بلایی سر این دختر آورده بودن که اینطور روانش بهم ریخته...



با صدای تلفن همراهم نگاه از تارا گرفتم و بدون نگاه کردن به صفحه موبایلم جواب دادم.

میدونستم که رز پشت خطه!



#224





_ جانم رز



صدای نگرانش توی سرم پیچید،حال خودم هم از بیخوابی دیشب دست کمی از تارا نداشت!



_ الو حامد



_بگو عزیزم



_ تارا خوبه؟ به هوش اومده یا نه؟



_ اره به هوش اومده نگران نباش





صداش جون گرفت....



_ وای راست میگی حامد، خدارو شکر. پس من الان میام اونجا باید ببینمش حامد از دیشب دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشه.



_ نه رز خونه بمون لطفا



_ آخه چرا حامد من نگرانشم



_ می‌دونم عزیز دلم،نگران حال تارا نباش داریم منتقلش می‌کنیم بیمارستان. فراموش نکن تو الان در قبال اون چهار تا دختر هم مسعولی !

خونه بمون تا خبرت کنم،اینجوری خیال منم بابت همه راحته. اصلا دلم نمی‌خواد اون هارون کثافت از این وضعیت سو استفاده کنه و به دخترا ضربه بزنه.متوجه هستی که چی میگم نه؟



_ حق با تویه پاک فراموش کرده بودم. باشه پس بیخبرم نذار



_ خبرت میکنم عزیزم نگران نباش



_ مراقب خودت باش





تماس رو قطع کردم و به چهره کنجکاو مایکل نگاه کردم.



لبخند مرموزی زد و به تارا اشاره کرد.



_ این دختر ا چرا اینقدر برات اهمیت داره؟



به چهره آروم تارا خیره شدم و گفتم:



romangram.com | @romangram_com