#تارا_پارت_140
دستش رو برای کنار زدن ماسک اکسیژن بالا برد،بین را مچ دستش رو گرفتم و آرومش کردم.
_ آروم باش تارا،یکم صبر کن تا دکتر معانیت کنه.شاید کنار زدن ماسک برات خطرناک باشه.
بی حال پلک زد و دستش رو بی حرکت کنارش رها کرد.
همزمان مایکل وارد اتاق شد و خواست که عقب بایستم.
بعد از معانیه عقب کشید و گفت:
_تجهیزات کمی داریم،اما تا هوشیارتر باید دست به کار بشیم و برسونیمش بیمارستان.
_ باشه ون توی مخفیگاه امادست، میگم الان اهورا آمادش کنه تا منتقلش کنیم شهر و از اونجا هم بیمارستان.
_ اره فکر خوبیه فقط سریع تر.
نیم نگاهی به تارا انداختم و پرسیدم.
_ حالش چطوره؟
_ بد نیست اما سطح هوشیاری خیلی ضعیفی داره .عجله کن حامد.
سری تکون دادم و از اتاق خارج شدم.
بین راه به نوید برخوردم و ازش خواستم که نزدیک بیاد.
کار آموزش رو کنار زد و روبروم ایستاد.
_ سلام چیشد تارا حالش خوبه؟
_اره خوبه نگران نباش،بگو اهورا ون رو بیرون بیاره و پشت در خروجی هفتم منتظر باشه.
مردد پرسید:
_ چیزی شده حامد؟
_ نه اما مایکل میگه باید منتقلش کنیم بیمارستان،به هوش اومده اما هنوز هم وضعیت بحرانی داره.
_خیله خب باشه الان اهورا رو خبر میکنم. اگر نیازه تا منم همراهتون بیام؟
_ نه داداش تو بمون حواست به اینجا باشه خیالم راحت تره
_ باشه پس بیخبرم نذار
_چشم
با گام های بلند بذگشتمغ بهداری و به مایکل و میراندا کمک کردم تا تارا رو آماده کنن.
میراندا میزان کپسول اکسیژن رو تنظیم کرد و گفت:
_همه چی امادست فقط با احتیاط حرکتش بدین.
مایکل کیف تجهیزات پزشکی رو پایین تخت گذاشت و گفت:
_ حامد کمک کن. تخت رو از بهداری بیرون ببریم.
رو به میراندا ادامه داد:
_ من تا چند ساعت دیگه برمیگردم، حواست به اینجا باشه.
میراندا نگران به تارا نگاه کرد و گفت:
_ برو خیالت راحت،فقط بیخبرم نذار از حال این دختر.
#223
مایکل سری به نشونه تایید تکون داد و تخت رو به حرکت در آورد.
انتهای تخت رو به سمت خودم کشیدم و حرکتش دادم.
romangram.com | @romangram_com