#تارا_پارت_14
گفت و گو با یک خواننده مشهور ارزوی هرکسی بود!
بارها و بارها صدای این خواننده جوان را شنیده بود.
_سلام اقای سعد.!
_چرا اینجا ایستادی؟ بقیه هم تیمی هات کجان؟
_خب راستش من قبل از اونا پیاده شدم...
سعد خنده کوتاهی کرد و گفت:
_نگاه خیره دیوید باعث فرارت شد؟
کایا با تعجب به او خیره شد.
قهقه سعد توجه چند نفر را به خود جلب کرد.
_خدای من قیافشو! اون یک مرد غربیه کایا!
با دید درستی به تو که لقب یک دختر عرب رو داری نگاه نمیکنه... مراقب خودت باش...
کایا نگاهی به دیوید که در چند قدمی انها ایستاده بود و دستش را در جیب هایش فرو برده بود و کنجکاو به او و سعد نگاه میکرد انداخت و با لبخند در جواب سعد گفت:
_از اینکه بهم هشدار دادین ممنونم اقای سعد!
_خواهش میکنم...
ضربه ارامی به شانه کایا زد و گفت:
_درضمن به من نگو اقا سعد بگو سعد... اینطوری راحت ترم.!
کایا لبخندی در جواب سعد زد و کلافه دستی به موهایش کشید.
سعد نگاهی به پشت سر کایا انداخت و گفت:
_خوب دیگه من میرم ؛ هم تیمی هات هم اومدن.
کایا نگاهی به دختر ها که کنجکاو به او و سعد نگاه میکردند انداخت و گفت:
_بله منم دیگه باید برم.!
سعد با نگاه خیره ایی گفت:
_موهای قشنگی داری!...
کایا گیج به او نگاه کرد و دستی به موهایش کشید... سعد منتظر جواب او نماند و دور شد.
#پارت25
پیکو دستی روی شانه کایا گذاشت و گفت:
_از دیوید به سعد! کایا به گوشه...
قدم تند کرد و باخنده از کنارش گذشت...
romangram.com | @romangram_com