#تارا_پارت_127
خیلی زود کارهای خاکسپاری و مرایم تدفین انجام شد.
رز و حامد سنگ تموم گذاشتن،انگار نه انگار مه هفت پشت با ما غریبن، با من که نه اما با بقیه شاید!
خیلی دلم میخواست بدونم حامد چطوری زنی رو قاتل مادرش بود رو بعنوان همسر باز پذیرفته بود و اینطور عاشقانه بهش مهر می ورزید.
یک هفته پر از اشک و اندوه گذشت،خدایا چرا سایه نحس بدبختی دست از سر زندگی ما بر نمیداشت.
این دنیا و سرنوشت سیاه چه از جانمان می خواست!
حال روحی پیکو افتضاح بود.
کم حرف میزد و لب به غذا نمیزد... در عرض این یک هفته گویا سالها از زندگی مان گذشته بود و شکسته بودیم.
سرمای زمستان امسال عجیب سوزناک و خانمان سوزاست!
وضعیت بقیه هم دست کمی از پیکو نداشت.
مادربزرگ برای همه ما عزیز بود...انقدر که بخاطرش پا در این راه گذاستیم و عاقبت پوچی نسیب مان شد و بس.
در طول این یک هفته رز چون پروانه دورمان میچرخید و دلداریمان میداد.
هنوز از بابت ان شب هزاران سوال و گله از او به دل داشتم.
کاش میشد کسی درمان کند در بی درمانم را...
#203
عصر روز جمعه،دقیقا یک هفته بعد از فوت مادربزرگ به دستور رز برای صحبت در مورد مسئله مهمی در سالن جمع شدیم.
همه حاضر بودند،حتی نوید!
چقدر خوش حال بودم که حالش خوب است،بار سنگین عذاب وجدان از روی دوظم سبک تر شده بود.
پیکو/جمیلا/نانسی/هانا/نوید/اهورا و خودم!
همهدر سکوت منتظر رز بودیم.
انتظارمان زیاد طول نکشید و کمی بعد رز به همراه حامد وارد سالن شدند.
به احترام بزرگتر بودنشان همه ایستادیم،حامد با لبخند اشاره کرد که راحت باشیم.
ارام سر جایم نشستم و مپهای رها شده ام را پشتم ریختم.
با استرس مشغول بازی با بافت تیره تنم شدم.
عجیب هارمونی رنگ سیاه بینمان مشترک بود!
حامد صدایش را یا سرفه کوتاهی صاف و شروع به صحبت کرد.
#204
( حامد )
ـ امشب همه اینجا دور هم جمع شدیم تا تصمیمات مهمی برای اینده مون بگیریم.
اینده هر کدوم از ما به کناریمون وصل میشه و یه زنجیره ازش میسازه...
روزی که رز از شباهت چهره کایا به پدرش شک کرد که تارای گمشده باشه.
باعث شد با انجام تست دی ان ای که دردسر بزرگی برای ما بود،که بتونیم این تست رو از کایا و پدرش بگیریم باعث شد شک ما به یقین تبدیل بشه...
romangram.com | @romangram_com