#تارا_پارت_124


#197





شرمنده گفتم:



ـ متاسفم دیر رسیدم



انگار تازه همه متوجه حضور دیوید شده بودن،رز چشم هاش رو ریز کرد و رو به دیوید گفت:





ـ دیوید !



همین یک کلمه با جدید رز کافی بود تا دیوید با لبخند عریض و مشکوکی!

شروع به صحبت کنه...





ـ صبح بخیر خانوما !



دخترانگاه مرموزی بین هم رد و بدل کردن و حواب دادن.

اما رز خیره به دیوید منتظر ادامه بود...



ـ رزو مکان برگذاری شو دچار مشکل شده بود.دیشب اومدم تا باهات حرف بزنم رز، اما بین راه کایا سر راهم سبز شد.

حال و روز خوبی نداشت...





حرفش رو قطع کردم.....





ـ ایشون خواستن برم گردونن اما خودم قبول نکردم.

احتیاج به زمان برای درک اتفاقات داشتم.

دیوید لطف کرد و بهم پناه داد...

هرچی بوده گذشته و اصلا دبم نمیخواد داستان باز بشه،مسئله مهم الان سلامتی مادربزرگه...



سوال های نگاه رز از بین رفت. رو به دیوید گفت:



ـ ازت ممنونم دیوید،تو ناخواسته لطف بزرگی در حقم کردی.





دیوید نگاه خالی به رز انداخت و گفت:



ـ قابلی نداشت



#198





ادامه بحث با خارج شدن دکتر از اتاق ناتموم موند.



دورش حلقه زدیم،دنبال کلمات مناسب برای سوال میگشتم که رز راحتم کرد.



و من برای بار هزارم زبان فرانسه رو لعنت فرستادم...!





دکتر نگاه خسته و بی حالش و روی تک تکمون چرخوند و گفت:



ـ بیماری خیلی رشد کرده بود،ما تمام سعیمون رو کردیم اما ضعف بدنی بیمار و وخامت بیماری باعث شد بیمار رو از دست بدیم.

بهتون تسلیت میگم....





پیکو بهت زده خندید و گفت:



ـ این چی داره میگه؟ دوساعته تمام زندگی من رو بردن توی اون اتاق که بیان بیرون و بگن بیمار رو از دست دادیم!





رفته رفته صداش اوج گرفت..



رز درمونده شونه هاشوماساژ داد و گفت:



ـ پیکو اروم باش عزیزم



#199




romangram.com | @romangram_com