#تارا_پارت_115
نانسی و جمیلا زیر بازومو گرفتن و کمکم کردن که بشینم.
حامد صورتم رو قاب گرفت و گفت:
ـ اروم باش رز، چیزی نیست.
بی حال لب زدم:
ـ پیداش کن حامد،دخترمو برام بیار
اهورا از اتاق خارج شد و گفت:
خیلی زمان نگذشته احتمالا همین اطرافه!
پیکو دنبالش دوید و گفت:
ـ صبر کن منم بیام.
#183
( کایا )
دستم رو زیر اب گرفتم، خنکای اب از التهاب تنم کم کرد.
چشمم میسوخت و سرم درد میکرد.
اینم از اثرات گریه! اما اروم بودم دیگه اون وزنه سنگین رو روی سینم حفظ نمیکردم.
مشت پر از ابم رو به صورتم پاشیدم.
موهام هم خیس شد اما مهم نبود.
دوباره و سه باره تکرارش کردم..
سرم رو بالا اوردم و همزمان با به نفس عمیق چشم هامو باز کردم.
نوک بینی و پشت پلک هام ورم کرده بودن و حسابی سرخ شده بودن.
پوزخندی به حال زارم زدم و چشم از آیینه گرفتم.
شیر اب رو بستم و از سرویس خارج شدم.
پاهای بی جونم و روی زمین کشیدم و به سالن برگشتم.
دیوید نبود! اروم سر جای قبلیم نشستم...
اب از صورتم روی پیرهن تنم میچکید.
حوله تمیز روی بالشت رو برداشتم و به صورتم کشیدم.
خسته بودم،انگا کیلومتر ها پیاده روی کرده بودم.
کوسن مبل رو مرتب کردم و طاق باز روی بالشت دراز کشیدم.
خیره به لامپ سقف موندم وجملات رز رو مرورکردم .
یعنی تمام این مدت با دروغ زندگی کردم؟
اخه به چه جرمی،مستحق این اتفاق و سرنوشت شدم.
حتی یک ثانیه هم دلشون برام نسوخت!
زیر لب زمزمه کردم:
سارا.....
پشت پلکم سوخت و چشم هام پر شد.
romangram.com | @romangram_com