#تارا_پارت_114


ـ خودمم نمیدونم!



ـ به نظر من خیلی عجیبه،اگه میخواست کایا رو بکشه چندین سال پیش موقعیتش رو داشت.



با چیزایی که همسرتون تعریف کردن. و با در نظر گرفتن شغلتون،به نظر من یکی از این موقعیت سو استفاده کرده!



ذهنم جرقه زد،چرا تا به حال به فکر خودم نرسیده بود!

جمیلا بر عکس بقیه همه حوانز رو با عقل سنجیده بود.





اهورا بشقاب میوه رو کنار زد و گفت:





ـ بی راهم نمیگه مامان !



#181





اینبار نانسی سکوت رو شکست.



ـ اره ،به نظر من هم اون درگیری مسلحانه اونم وسط خیابون عمومی خیلی عجیب بود!



حامد نگاه معنا داری بهم انداخت و گفت:



ـ منظورتون رو واضح مطرح کنید دخترا



هاناـ منظور ما اینه که یکی از این موقعیت سو استفاده کرده.

وقتی در ون باز شد قشنگ دیدم طرف تک تکمون رو نگاه کرد و روی کایا متوقف شد.





نانسی ـ از اول هم هدف کایا بود،یه نقشه کاملا برنامه ریزی شده!



جمیلاـ به نظر من بجای ابغوره گرفتن باید دنبال شخص سوم این داستان بگردین...





اهورا با پوزخند گفت:



ـ و کی پر رنگ تر از بچه انالیا !





بچه انالیا؟! شاید مجرم خوبی بود...

نه هویتش مشخص بود و نه حتی جنسیتش!

هیچ اطلاعاتی ازش نداشتیم.

شبی که برنامه ریزی کردیم تا توسط انالیا گیرش بندازیم دستمون رو خوند و به موقع در رفت!



اره درسته... چرا به ذهن خودم نرسیده بود!



رشته افکارم با صدای فریاد پیکو شکست.



ـ نیست کایا نیست!



وحشت زده ایستادم و گفتم:



ـ یعنی چی که نیست!



ـ بخدا نیست،رفته. اتاقش خالیه!



قدم تند کردم و به سرعت از پله ها بالا رفتم...صدای نفس های عمیقم رو حس میکردم.



صدای قدم های بقیه رو هم پست سرم میشنیدم.



#182





به سرعت خودم رو به اتاقش رسوندم.

حق با پیکو بود، اون رفته بود اما اخه کجا!

.این موقعه شب، با اون روحیه خراب...



خدایا خودت کمکم کن....



ضعف تمام تنم رو گرفت و تعادلم رو از دست دادم.


romangram.com | @romangram_com