#تارا_پارت_110


ـ قول میدی منو نبری خونه



شجاعت تنها بودن با یک مرد را به بودن کنار رز را داشت؟!



ـ باشه بیا سوار شو تا قندیل نبستی.





ماشین رو دور زدم، همزمان با من سوار شد و در رو بست.

بدون حرف بخاری رو به سمتش تنظیم کردم و استارت زدم.



کف دستش قرمز بود و خراش داشت.

میدونستم درد داره از باز گذاشتن تا اخرین درجه دستش مشخص بود.



ـ درد داری؟



ـ یکم...



ـ یکم تحمل کن الان گرم میشی.



لب هاش تکون خورد اما لبخند نزد!



درکش میکردم، خراب شدن باور های یه ادم درد ناک بود...



باز دمم رو با صدا بیرون دادم و وارد خیابون اصلی شدم.



این سکوت بیشتر عذابش میداد.



حس میکردم، دردی که میکشید روحس میکردم!



#176





ـ کایا



اروم جواب داد:



ـ بله



ـ حالت خوبه؟



نگاهم کرد، لبخند زد،اما با درد اشکی که از پلکش چکید وحشت رو توی سرم بیدار کرد...





ـ دیگه باید منو تارا صدا کنی!





ابروهام بالا پرید... میدونستم اما عکس العملم غیر ارادی بود



ـ دیوید



سرم رو تکون دادم و کنار خیابون نگه داشتم اگه ادامه میدادم قطعا تصادف میکردم.



ـ تو مامان داری؟



دیونه شده بود... شک نداشتم حالت طبیعی نداشت



#177





ـ تو حالت خوبه کایا؟



ـ نه خوب نیستم!



به روبروش خیره شد، مات و مبهوت!



مجددا حرکت کردم،تا رسیدن به خونه حرفی نزد.



نمیشد ببرمش خونه اصلیم! انالیا اونجا بود و دردسر میشد.

بنابراین راهو به خونه باغ خارج از شهر انتقال دادم.






romangram.com | @romangram_com