#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_97


-بیا صبحونتو بخور و اینقدر کنجکاوی نکن

برگ نوزدهم : آغاز ناهمواری

بهتا

-چطور تونستی از اعتمادم سواستفاده کنی ؟

سرم را پایین انداخته بودم و گوشه ای از شالم را در میان دستانم میپیچاندم به نظرم عصبانیت کاوه بی مورد بود و توقعش دور از انتظار اما چاره ای نبود باید اجازه میدادم خودش را خالی کند .

-دلم نمیخواست کلماتی رو در موردت به کار ببرم که در شانم نیست اما با کار امشبت فهمیدم واقعا لایقشونی

از سکوتم استفاده میکردو هرچه دلش میخواست میگفت .

-بسه دیگه بهت اجازه نمیدم بهم توهین کنی چطور توقع داری بعد از این همه سال فرهانو در یک قدمیم ببینمو کاری نکنم

کاوه عصبی خندید .

-میدونی چرا دوستت داشتم برای اینکه خالص بودی بی هیچ توقعی به همه عشق میورزیدی وقتی فرهانو از دست دادی بازهم ایستادی و یک تنه با مشکلات جنگیدی اما حالا اصلا شبیه بهتایی نیستی که میشناختمش اصلا درکت نمیکنم

-معلومه برای همینه که این حرفها رو بهم میزنی ....بابا من فرهانو دوست دارم

-منم تو رو دوست داشتم اما هیچوقت به خودم اجازه ندادم عشقمو آلوده ی هوس کنم ...اگه فرهان بازم برگرده پیش زنش یا مثل قبل تو رو در ازای ثروت پدرزنش بفروشه این تویی که باختی

سرم با حرفهایش به دوران افتاده بود بازهم او حقیقت ها را جلوی پایم گذاشته بود بی کم و کاست کاوه همیشه ذره ای به دل پاره پاره ام رحم نمیکرد و حقیقت را توی صورتم تف میکرد .

پاهایم توان ندارند من یک زن تنهایم که راه بازگشت هم ندارد شاید این عشق هرگز پایانی نداشته باشد ...بی اختیار مینشینم .

کاوه تیر خلاص را هم میزند .

-بهتا تصمیمتو بگیر تا وقتی بخوای به این رفتارات ادامه بدی دور منو خط بکش هر وقت فرهانو فراموش کردی باهام تماس بگیر وگرنه اسم منو برای همیشه از ذهن و زندگیت پاک کن

حتی برای نرفتنش هم تلاش نمیکنم آنقدر در خودم غرق هستم که نایی برای برگرداندنش ندارم .

کاوه یار و همدم تنهایی هایم هم میرود من و میمانم و خدای بالای سرم که تقدیر مرا عادت به عشقی بی فرجام رقم زده است.


romangram.com | @romangraam