#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_95


-من از فرهان جدا میشم

نگاهش پر از تعجب و نگرانی بود نمیدانستم در ذهنش چه میگذرد اما دقایقی به صورتم خیره بود تا به حرف آمد .

-اما اخه چرا ؟ شما که با هم خوب بودید

-این ظاهر قضیه بود در باطن ما هیچ وقت با هم نمی ساختیم در واقع ازدواج ما به خاطر توسعه ی شرکت پدر فرهان صورت گرفت اون از اول عاشق یکی دیگه بود اینو وقتی فهمیدم که اولین رابطمون خیلی سرد و بی احساس و به خواست من انجام شد

-واقعیت نداره.... یعنی باورم نمیشه بهت گفته بود یکی دیگه رو دوست داره ؟

-اوایل نه اما بعدا به هر طریقی سعی میکرد بهم بفهمونه من اون زنی نیستم که همیشه آرزوی زندگی باهاش رو داشته حتی یکبار هم یک فیلم بهم نشون داد که خودش با اون زن .....

حتی از گفتنش هم حالت تهوع میگیرم چرا باید اینگونه خودم را تحقیر میکردم برای همین برخاستم .

-با اون دیدیش درسته ؟

فقط سرم را تکان دادم .

-بشین

توانی برای مقاومت ندارم برای همین مینشینم .

-میخوای به همین راحتی اجازه بدی فرهان یکی دیگه رو بیاره توی خونه ات ؟

-من به اندازه کافی برای یک زندگی بی پایه جنگیدم اما حالا می فهمم که با هر چیزی میشه جنگید به جز عشق

-منظورت چیه ؟

-وقتی کسی عاشق تو نیست نمیتونی به زور توی دلش برای خودت سهمی کنار بذاری من اینو میدونستم اما بازم بیخودی خودمو گول میزدم دیبا دیگه میخوام جایی باشم که منو به خاطر خودم دوست داشته باشن نه پول و موقعیت اجتماعیم

-یعنی میتونی اینقدر راحت فرهانو فراموش کنی و بدیش دست یه زنه دیگه

-باور ندارم بشه کسی رو دوست داشت که مدام بهت یادآوری میکنه ازت متنفره وقتی امشب اون زنو با فرهان دیدم انگار آخرین بندی که منو به فرهان وصل میکرد هم پاره شد ببخشید دیبا جون خیلی خستم میتونم یکم بخوابم

-آره عزیزم حتما بیا تو اتاق آرش اونجا رو برات آماده میکنم


romangram.com | @romangraam