#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_94
نگاهش بر روی من و صورت بارانی ام میماند.
-خانوم ارباب شمایید ؟ حالتون خوبه ؟
باز هم گند زدم اگر میدانستم آرش به اینجا می آید هرگز آبروی خودم را نمیبردم .
-ببخشید مزاحمتون شدم
-خواهش میکنم خیلی خوش اومدید شرمنده من موبایلمو جا گذاشته بودم اومدم ببرم نمیدونستم دیبا مهمون داره وگرنه ......
دیبا میان حرفش میدود.
-اشکالی نداره آرش جان موبایلت روی میزه برو برش دار
-باشه ممنون
-راستی زودتر بخواب از پروازت جا نمونی
-نگران نباش
پس فردا میرفت . این هفته هم سپری شد آنقدر درگیر زندگیم بودم که نفهمیدم چگونه گذشت .
-سفر بخیر
آرش نیم نگاهی به من انداخت و نگران تشکر کرد .
-بابت همه چیز ممنون به امید دیدار
وقتی او رفت دیبا هوشیارتر شده بود و برایم یک شربت آورد و کنارم روی راحتی نشست .
-خب خانوم دکتر میگی چی شده یا نه ؟
یک جرعه از شربت را نوشیدم تا گلویم تازه شود نمیدانستم گفتن خیانت فرهان کار درستی است یا نه اما من هم همانند هر آدمی نیاز به یک جفت گوش شنوا داشتم که در روزهای بی کسی ام مرا درک کند و بشنود .
-همه چیز تموم شد دیبا
-چی تموم شد ؟
romangram.com | @romangraam