#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_90

چشمانش مرا میپاید و روی تک تک اجزای صورتم تامل میکند و همانند من تشنه ی نوشیدن است .

-فرهان

زیر رقص نور در آغوش هم فرو میرویم .

حتی خدا هم به احترام عشق ما سکوت کرده است .

در این دقایق هردوی ما بهشت را برای باهم بودن از دست داده ایم .

میگریزیم بدون ترس .......عشق از ما آدمهایی ساخته که هرگز تجربه اش نکرده بودیم .

نمیدانم اینجا کجاست اما وقتی ایستادیم تنها بودیم و زیر نور ماه چشم از یکدیگر برنمیداشتیم .

حتی سکوتمان هم حرفهای چند ساله داشت .

-منو ببخش

دستم را روی لب هایش میگذارم و با اینکار مانع ادامه ی حرفهایش میشوم .

-از گذشته نگو که چیزی جز درد و رنج نداره

اشک هایش صورتش را خواستنی تر میکنند دلم میلرزد از این همه تنهاییمان .

-میدونی از خدا چی خواستم ؟

سرم را به علامت نفی تکان میدهم .

-بهش گفتم اگه فقط یک نشونه بهم بده که بشه انگیزه ی زندگیم دیگه هیچوقت اجازه نمیدم کسی منو از رسیدن به خواستم برگردونه ...اون نشونه تویی .....بهتای من

اشک هایم میبارند دست خودم نیست حتی اگر امشب بمیرم هم به بزرگترین آرزویم رسیده ام من امشب تنها ملکه ی قلب فرهانم .

نزدیکتر می آید و مرا در آغوش میگیرد و جای بوسه هایش را برای همیشه روی لبانم به یادگار میگذارد.

برگ هیجدهم : خ مثل خیانت

سروین

romangram.com | @romangraam