#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_87
با حرص دستش را روی فرمان میکوبد .
-حیف که داریم میریم مهمونی وگرنه حالیت میکردم
-مثلا میخواستی چیکار کنی ؟
اینبار در چشمانش زل میزنم انگار لحنش تغییر میکند .
-سروین بذار یه امشبو دعوا نکنیم
نامم را میخواند انقدر آن را به زبان نیاورده که برایم غریب است واژه ای جدید از زبان همسرم .
دل من هم ذره ای شادی میخواهد برای همین رویم را برمیگردانم و تا رسیدنمان سکوت میکنم .
سر تا سر کوچه را ماشین های رنگ و وارنگ گرفته اند کمی جلوتر نگهبان ما را هدایت میکند و خیر مقدم میگوید .
هردو پیاده میشویم و فرهان دستش را بالا می آورد چشمانم از تعجب گرد میشوند و دستم را در بازویش جای میدهم .
راهروی طویلی را طی میکنیم و به مکان برگزاری مهمانی میرسیم یاد فرش قرمز هالیوود می افتم .
خدمتکار کنار درب ایستاده و مهمانان را برای تعویض لباس راهنمایی میکند .
پسری خوش لباس با صورتی تراشیده و برق انداخته نزدیکمان میشود کت و شلوار تیپ تنش با کراواتش همخوانی زیبایی دارد .
فرهان دستم را از بازویش جدا میکند و سرسری جملاتی را ادا میکند .
-سروین تا لباستو عوض کنی برمیگردم
با عجله خودش را به او میرساند و همدیگر را در آغوش میگیرند .
-کاوه .....کجا بودی بیمعرفت نمیگی دلم برات یه ذره شده
کاوه برعکس فرهان رفتارش مصنوعی است و گویی از چیزی نگران است و مدام دور و برش را میپاید .
اصلا چه اهمیتی دارد برای تعویض لباسم از آنها فاصله میگیرم .
romangram.com | @romangraam