#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_86
ساعت ها سپری میشوند و من دوباره نمای آپارتمانم را میبینم کاوه ترمز میزند و من پیاده میشوم .
-جمعه عصر رو فراموش نکنی نگران نباش من همه چیزو درست میکنم
تکیه گاهم میرود .
چقدر دوست دارم روزها سریعتر شب شوند و جمعه بیاید .
روز میعادگاه ما ، روز تولد دوباره ی قلبم ، روزی که تقدیر هم جلوی پای ما تعظیم میکند .
برگ شانزدهم : بی اصرار
سروین
جلوی آینه ایستاده ام و موهایم را اتو میکشم دیگر دنیا برایم رنگی ندارد .
حتی برایم مهم نیست ظاهرم برای امشب موجه هست یا نه ؟
دنباله ی لباسم را در دستم میگیرم و مانتویم را رویش میپوشم و شالم را طوری می اندازم که کمتر به موهایم آسیب بزند جلوتر از فرهان خانه را ترک میکنم .
او هم به دنبالم خانه را ترک میکند و درحالی که سعی دارد تمام حواسش را به مخاطب پشت خط بدهد درب را قفل میکند .
-کاوه جان ما تا نیم ساعت دیگه میرسیم ........نه چه عجله ای ....به خدا قسم اگه تو امشب نبودی اصلا خوش نمیگذشت
تیکه می اندازد یعنی حضورم برایش ارزشی ندارد بی تفاوت پله ها را طی میکنم و دیگر صدایش به گوشم نمیرسد .
بعد از دقایقی او هم کنارم داخل ماشین قرار میگیرد و حرکت میکنیم .
-کاوه رو که میشناسی ؟
سوالش را بی مقدمه مطرح میکند نگاهم را به خیابان می سپارم و جوابش را به سردی میدهم .
-نه
-اخماتو باز کن کاوه دوست قدیمی و عزیز منه نمیخوام از اختلافاتمون چیزی بدونه
-برام مهم نیست
romangram.com | @romangraam