#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_83


-میدونی منظورم از تولد دوباره چیه مگه نه ؟

سرم را به علامت نفی تکان میدهم .

مادرانه میخندد .

-عشق واژه ایه که دنبالشم هرکس در زندگیش برای یک بار هم که شده تجربه اش میکنه وگرنه نمیشه اسمشو گذاشت آدم میدونم اونی که سالها پیش قلبتو دزدیده کیه اما بعضی از عشق ها مصلحت نیست به ثمر بشینه خدا داند شاید اگه بهم میرسیدین بدتر بود

-ببخشید خاله مریم شما راجع به کی حرف میزنین ؟

در چشمانم زل میزند .

-فرهان

همه چیز برایم مبهم تر میشود .

-درست گفتم مگه نه ؟ بخاطر ازدواج اون بود که بی خبر گذاشتی و رفتی نمیخوام بپرسم چرا به خودت مربوطه ولی ای کاش چشماتو بیشتر باز کنی و اطرافتو بهتر ببینی اونوقته که میفهمی کسی که در تمام مسیر اجازه نداده خاری به پات بره کی بوده

-خاله معذرت میخوام اما بازم نمیفهمم

-تو که اینقدر خنگ نبودی

بلند میخندد .

-شوخی کردم قبل از اینکه بگم اون فرد کیه میخوام بهت بگم مهم نیست ما چقدر کسی رو دوست داریم مهم اینه که چه کسی دست از همه چیز کشیده و فقط به ما عشق میورزه درواقع ما چه بخوایم و چه نخوایم سهم این آدمیم ....منظورم کاوه است کسی که باز هم میتونم برق چشماشو وقتی به تو نگاه میکنه ببینم

باورم نمیشه پس حدسم درست بود ناخودآگاه رفتارهای کاوه را به خاطر می آورم چطور نفهمیدم این همه محبت نمیتواند بی دلیل باشد من همیشه خواب فقط فرهان را میدیدم گویی تمام دنیا حول او میچرخید .

-نظرت چیه ؟

خاله از مشکلات من چه میدانست حتی کاوه هم از وجود میشا بی خبر بود.

حتی اگر این مشکلات هم نبود قلب من فقط برای یک نفرمی تپیدو کاوه این را خوب میدانست پس چرا خاله را واسطه کرده بود .

-ببخشید خاله کاوه شما رو .......


romangram.com | @romangraam