#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_81


-چه جور مهمونی ؟ ماهم میتونیم بریم ؟

-آره ظاهرش مهمونیه دیروز فرهان بامن تماس گرفت و گفت حوصله این مهمونی رو نداره ولی اگه نره ملاقات با آدمهای سرشناس و موقعیت های کاری خوبی رو از دست میده گفت منم برم که تنها نباشه

-مگه زنش نمیاد ؟

-ای خدا .......میاد ولی با من راحتتره

پوزخند میزنم .

-فکرای پلیدو بریز دور

-من که چیزی نگفتم

-اوهوی شما دوتا حواستون با منه یا نه ؟

خاله مریم ما را مخاطب قرار میدهد کاوه لبخند میزند .

-ببخشید خاله گوشمون با شماست

-ببینم نکنه خبراییه شما اینقدر صمیمی شدین ؟

کاوه صورتش گل می اندازد و من جدی جواب میدهم .

-نه خاله این چه حرفیه کاوه مثل برادر من میمونه

همه میخندند و کاوه اخم میکند .

- خب این حرفها رو بذاریم کنار بی معرفت نمیگی خاله دلش برات یه ذره میشه کجا گذاشتی رفتی و دیگه پیدات هم نشد ؟

سوالش سوال همه است چشمان بقیه را میبینم که تشنه ی شنیدن پاسخ من هستند اینبار حتی کاوه هم به کمکم نمی آید .

-چیزی که قابل تعریف باشه ندارم بگم جز اینکه به خاطر این همه سال بی معرفتی ام نسبت به شما و بچه ها عذربخوام

دوست ندارم داستانم نقل محفل بچه ها باشد خاله هم زود میگیرد و بحث را عوض میکند این زن چقدر با فهم و شعور است الان نزدیک به 10 سال میشود که ویلایش را به طور رایگان در اختیار جوانهای غریبه و آشنا میگذارد و سرویس میدهد گویی در کنار آنها بودن هم حس و حالش را جوانتر کرده است .


romangram.com | @romangraam