#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_80
مگر میشود این همه فاصله را کم نکرد وقتی تمام وجودت در چند قدمی تو باشد .
مگر میشود این همه انتظار را در یک دیدار خشک و خالی خلاصه کرد .
امروز آفتاب از جای دیگری غروب میکند جایی که خدا به بنده های عاشقش لبخند میزند خدایا ممنونم ازت برای دادن فرصت دیدار دوباره ی فرهانم .
برای اینکه کاوه این فرصت را از من نگیرد به دروغ قول میدهم .
-قسم میخورم ......ممنونم ازت کاوه ......تو بهترین دوستی هستی که تابه حال داشتم
کاوه غمگین لبخند میزند و بازدمش را محکم بیرون میدهد .
-زودتر بیا بیرون سرما میخوری
بلند میخندم .
-تو برو ...من یکم دیگه میخوام اینجا بمونمو و غروب افتابو ببینم
کاوه زمزمه میکند .
-اگر او نخواهد حتی برگی هم از روی درخت پایین نمی افتد
معنی حرفش را نمیگیرم اما ذره ای برایم اهمیتی ندارد این سرخوشی را با دنیا عوض نمیکنم .
***********
پای راستم را روی پای چپم می اندازم و ناخونک کوچکی به لواشک های ساخت خاله مریم میزنم کاوه از دور می آید کمی چهره اش گرفته و دمق است کنار خودم برایش جا باز میکنم .
-کاوه بیا اینجا
بدون حرف کنارم مینشیند آهسته در گوشش زمزمه میکنم .
-حالا کجا قراره فرهانمو ببینم
نگاهش پر از سرزنش است اما جواب میدهد .
-توی یک مهمونی
romangram.com | @romangraam