#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_72

صدای زنگ درب توجهم را جلب میکند حوله را برمیدارم و به طرف آیفون میروم کاوه است بدون معطلی درب را باز میکنم .

کمی طول میکشد تا خود را به اپارتمانم برساند .

-سلام

نگاهش میکنم دوباره مثل قبل آرام و سربه زیر شده است .

-سلام خوش اومدی .....بیا بشین

در سکوت روی راحتی جای میگیرد .

-صبحونه خوردی ؟

-آره الان که نزدیک ظهره تازه بیدار شدی ؟

-به لطف شما دیشب دیر خوابیدم

لحنش بازهم عصبی میشود اما خودش را کنترل میکند .

-به لطف من یا .......لعنت بر شیطون

منظورش را میگیرم ولی سعی میکنم درون یخچال خالی ام را نگاهی بیاندازم بلکه بتوانم چیزی برای خوردن بیابم .

-بهتا بابت حرف ها و حرکات دیشب معذرت میخوام

چیزی نیست برای همین سعی میکنم به یک چای قانع باشم تا کتری به جوش بیاید درست کنارش با فاصله روی راحتی مینشینم .

-اشکالی نداره .....بیا فراموشش کنیم

-بابت جبران دیشب یک پیشنهاد برات دارم

-چه پیشنهادی ؟

-خاله مریم رو که به خاطر داری ؟

-آره همون که با بچه ها میرفتیم ویلاش .....یادش بخیر چه روزایی بود

romangram.com | @romangraam