#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_7
آنقدر نگاهش میکنم که شانه به شانه ی تازه عروسش از نظرم محو میشود چقدر خودم را به جای این زن که حالا از او به قدر قاتل جانم نفرت دارم گذاشتم و حالا اوست که همراه شاهزاده ی سوار بر اسبم میتازد و میرود.
با آن حال بدم به تفاوت میانمان فکر میکنم او چه برتری نسبت به من دارد که فرهان او را در جایگاه من نشانده است اما هرچه بیشتر فکر میکنم چیزی نمی یابم .
شیشه را پایین میدهم و کاوه از ترس عکس العملم دوباره شیشه را بالا میدهد با التماس نگاهش میکنم و او قفل کودک را هم میزند یعنی اینقدر ترسناک شده ام .
به جای دلداری او هم تلخ میشود و دستانش روی فرمان ماشین قفل میشوند و انگشتان دستش را میچلاند و عصبانیتش از حماقت من را روی آنها خالی میکند حرفهایش حقیقت محض است مثل زهر تلخ و گزنده اما کار خودش را میکند .
-حالا که انتخاب فرهان کس دیگه ایه باید بپذیری میدونم سخته اما زمان میشه مرهم دردهایی که وقتی سراغت میان میخوای زمین و زمان رو به هم بدوزی اما بهتا حتی بالاتر از فرهان این خود زندگیه که ارزش داره به خاطرش بجنگی بدون روزی میرسه که همه چیز به پایان میرسه و تو میشی نقطه ی اوج زندگی خودت اینا رو میگم برای اینکه دست به کار احمقانه ای که الان توی ذهنته نزنی
او ذهنم را هم میخواند اما نمیداند من ترسوتر از این هستم که حتی بی فرهان هم دست به خودکشی بزنم .
ای کاش آنروز نصیحت مردانه اش را گوش میدادم و منتظر صبح زیبای زندگی ام میماندم و برای فردای بهتر تلاش میکردم ولی من خودم را قربانی تصمیم فرهان کردم و امروز در کنار سهراب تمام امیدهایم را نابود ساختم .
زنگ موبایلم میشود کمکی برای بیخیالی ام .
درست مشخص نیست صدایش از کجا در می آید حتی حس و حال برخاستن را هم ندارم بعد از دو سه زنگ خاموش میشود و سکوت خانه ی سردم را دربرمیگرد . اما هرکه هست آشنا است چرا که تلفن خانه به صدا درمیآید . با زور خودم را کش می آورم و برمیخزم شماره ناشناس است برمیدارم .
-الو
صدای مادر سهراب را میشناسم یکدفعه همه ی حوصله ام مثل برنج داخل قابلمه سر میرود .
-بهتا جان عروس خانوم سلام
-سلام
تک کلمه ای بودن جوابم کمی از مهر کلماتش میکاهد . میدانم تظاهر میکند وگرنه کدام مادرشوهری عروسش را اینقدر دوست دارد آنهم عروسی مثل من را .
-مزاحم که نشدم
دردلم جواب مثبت است اما زبانم میگوید : نه
-سهراب خونه نیست ؟
-نه
romangram.com | @romangraam