#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_66

میخندم.

-فکر نمیکنی وقتش باشه بچه دار بشیم

پوزخندش اینقدر واضح است که دلم میشکند .

-شب بخیر

-فرهان .....یکم درکم کن من دیگه خسته شدم از این همه تنهایی

با خشم برمیگردد و مشتش را روی میز میکوبد .

-من خیلی وقته که بهت میگم برو و خودتو از این زندگی خلاص کن من عین این چهار سال و سه ماهو عذاب کشیدم و روزها رو شمردم تا از اینجا بری و رهام کنی

واقعا چند بار دیگر باید اینگونه مورد بی وفایی فرهان قرار بگیرم .

-فرهان اگه نرفتم برای این بود که شاید برای یک بار هم که شده بهم بگی دوستت دارم و اسممو با عشق صدا کنی اما نمیدونم چرا هربار خودمو گول میزنم ....من یه احمقم

اشک های امانم را میبرند و فرهان ترکم میکند چانه ام میلرزد .

من هم مثل هر زنی با خودم میگویم شاید گریه ی یک نوزاد بتواند فرهان را دوباره به من بازگرداند اما غافلم از اینکه از اول هم او در زندگی من نبوده است .

طبق معمول و به سفارش آقای ارباب باید یک سری به هتل بزنم این روزها حتی فراموش کرده ام که حرفه ی اصلی من پزشکی است نه رسیدگی به امور هتل داری .

هنوز سرجایم قرار نگرفته ام که در میزنند .

-بفرمایید

آرش وارد میشود شلوار کتان مشکی و پیراهن آستین بلند به تن دارد و موهایش را ساده بالا زده است .

احساس میکنم غم درون چهره اش حالا دیگر مثل قبل قابل مشاهده نیست .

-سلام خانوم ارباب حالتون چطوره ؟

با دستم اشاره میکنم که بنشیند و او هم روی راحتی درست روبرویم قرار میگیرد با اینکه در چشمانم زل زده است ولی اصلا احساس بدی ندارم .

-خوبم ممنون ........ خوب چه خبر ؟ اوضاع بر وفق مرادتون هست یا نه ؟

romangram.com | @romangraam