#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_64
-وایستا میرسونمت
فقط سرم را تکان میدهم .
-راستی این پسره میلاد کارشو درست انجام میده یا نه ؟
-آره باباجون با اینکه تازه کاره ولی خوب کارشو بلده
پدرم نمیداند که آرش سابقه ی خودکشی داشته و الان 5 ماه میشود که پیش منیژه دوست روانشناس من میرود و به تازگی به زندگی برگشته است وگرنه نه تنها او را از سمتش برکنار میکرد بلکه شاید دوستی من را هم با دیبا بهم میزد .
او جلوتر از من میرود و حتی اجازه نمیدهد حرفم را تمام کنم.
میگویند هر زنی شوهرش را شبیه پدرش انتخاب میکند شاید دلیل سازش بیش از اندازه ی من با فرهان همین اخلاق های پدرم است برای او و فرهان تنها پول حرف اول را میزند .
بی خیال افکارم میشوم و خودم را به پدرم میرسانم و دستم را دور بازویش حلقه میکنم در چهره اش اخمی پدیدار میشود ولی حرفی نمیزند .
***********
از خوشحالی نمیتواند روی پا بایستد .
-نمیدونی چقدر دعات میکنم خدایا ازت ممنونم که سروین عزیزمو سر راه من و برادرم قرار دادی
میخندم از ته دل خوشحالم که وجودم به درد یک نفر در این دنیا خورد .
-حالا مگه چی گفته ؟
-هنوز که هیچی ولی وقتی حرف ازدواجو باهاش مطرح کردم سکوت کرد
-برای سکوتش اینقدر خوشحالی ؟
-این عالیه قبلا وقتی حرفشو میزدم به قدری عصبی میشد که میگفتم الان خفه ام میکنه
رویم را برمیگردانم بالاخره این مرد هم تسلیم شد .
***********
-برات خیلی خوشحالم
romangram.com | @romangraam