#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_61


و او با حسرت سرش را پایین می اندازد اما با جملاتش آتیشم میزند و من بی کبریت میسوزم .

-کاش هیچ وقت تو رو نمیدیدم .....اونوقت تمام لحظاتم پر نمیشد از حسرت دوری از تو ....فقط ازت یک سوال دارم گناه من چیه ؟

با حرفهایش در مغزم کلنجار میرود حالا وجدانم هم بیدار شده و ادای مادربزرگ ها را در میآورد و مدام با سوالات پی در پی اش جواب سهراب را می طلبد و من در جوابش فقط دستانم را روی گوشهایم میگذارم و میگریزم .

نباید فراموش کنم برای بردن چه چیزی اینجا آمده ام .

*********

وقتی اینگونه ترکش میکنم ناخودآگاه خاموش میشود .

به سرعت به سمت کمد داخل اتاق خوابمان میروم قفل است روی پنجه می ایستم و دستم را روی کمد میکشم تا شاید کلید را بیابم تمام مهره های کمرم کش می آیند اما نیست .

-دنبال این میگردی ؟

برمیگردم درون دستش کلید خودنمایی میکند با حرص آن را از میان دستانش بیرون میکشم هرچه سریعتر باید بروم حتی ذره ای تنفس در این خانه حالم را بد میکند .

-دلت برای میشا تنگ نشده ؟ نمیخوای بدونی کجاست ؟

با شنیدن اسم میشا ترس عجیبی سراسر قلبم را فرا میگیرد دستانم میلرزند اما مقاومت میکنم و با هر جان کندنی که هست درب کمد را میگشایم تمام لباس های او و خودم را بیرون میریزم ، اما نیست نمیتوانم پیدایش کنم .

با استرس برمیگردم سهراب هنوز هم ایستاده و مرا مینگرد نگاهم به تخت دونفره مان می افتد و حرکت دستان سهراب را روی تنم احساس میکنم حس تنفرم بیشتر میشود نمیدانم چرا در آن لحظات به اندازه ی حالا حس نفرت را اینگونه در خودم احساس نمیکردم شاید تسلیم سرنوشت بودم .

نزدیکم میشود تمام موهای تنم راست میشوند سنسورهای مغزم فعال شده اند و از گوشه ی چشم حرکات او را زیر نظر دارم .

در این لحظه تمام ذهنم دارای نبض شده است و میزند و منتظر یک آلارم است و با اولین تماس دستش فعال میشود .

مثل یک آتشفشان فوران میکنم جیغ میزنم فریاد میکشم خودم را میزنم و روی زمین پهن میشوم و او ناخودآگاه جمع میشود و در گوشه ای می ایستد دست خودم نیست میخواهم تمام دق و دلی های این چهار سال را یکجا سرش پیاده کنم .

-کثافت به چه حقی به من دست میزنی ؟

رنگ به رخسار ندارد اما کم نمی آورد .

-تو روانی هستی مگه چیکارت کردم جیغ و داد راه انداختی


romangram.com | @romangraam