#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_57
-بله
-هیچی
چه بگویم که این خانه از پایه ویران است .
او هم از خدا میخواهد و راهش را میکشد و میرود به جدایی میان دستانمان مینگرم میدانم در آخر این من هستم که میبازم .
********
چهار سال از این همه درگیری و دعوا میگذرد و شاید هردوی ما کمی بزرگتر شده ایم اما احساساتمان نسبت به هم هنوز تغییری نکرده است .
مثلا کمتر سر هرچیز کوچکی جروبحث میکنیم یا نگاهمان به زندگی تغییر کرده است اما هنوز هم زیر یک سقف همانند دو غریبه ایم .
دست به سینه ایستاده ام و از پنجره ی هتل پنج ستاره ی پدرم بیرون را مینگرم درونم تهی از هرچیزی است و بی منظور چشمانم را روی آسمان خراش های اطراف میگردانم .
کسی با تقه ای به درب نظرم را جلب میکند و اجازه ی ورود میخواهد .
-بفرمایید
مظفری وکیل کهنه کار پدرم حتی با شنیدن " بفرمایید " هم برای آمدن به داخل دست دست میکند از این همه ادب و نزاکتش خنده ام میگیرد .
-جناب مظفری بفرمایید داخل
بالاخره رضایت میدهد و وارد شود .
در اولین نظر همیشه قد کوتاهش توی ذوق میزند اما کت و شلوار اتو کشیده و ترو تمیزش او را از بقیه متمایز میکند .
-سلام خانوم ارباب حالتون چطوره ؟
-خوبم به لطف شما
-پدرتون گفتن یک سری اسناد رو براتون بیارم تا مطالعه کنید
-چه اسنادی ؟
romangram.com | @romangraam